احتمالا دنیای خیال تنها دنیای نامحدودی است که ما در آن زندگی می کنیم. برای خیالباف ها دنیا هر روز رو به انبساط است (همان چیزی که الوی (آنی هال) در بچگی به روانپزشکش می گوید: دنیا داره باد می کنه!). من و آرزوها و خیالاتم روز به روز بزرگ تر و نامتناهی تر می شویم. حالا دیگر به راحتی نمی توانم از بزرگترین آرزویم بگویم یا نهایت خوشبختی را تصور کنم. چیزی که هیچ گاه از کودکی تا به حال تغییری نکرده این است که همه چیز ِ «من ِآرمانی ِ» من، بی نقص و کامل است. و اما سطح قابل لمس زندگی ...
به قول جرج کلونی برای ما موفقیت آن نور خیره کننده ای است که ما را به سمت خود می کشاند. آرزوی بهترین شدن، قهرمان شدن، خلق شاهکارهای ادبی و هنری، زندگی در بهترین مناطق دنیا و...و... ولی این رسیدن به قله ها اغلب تناقضی در خود دارد که شکی در دل من انداخته است. این که اگر تنها قانون زندگی خودم را بخواهم فرض بگیرم - با دیگران همانطور رفتار کنم که از آنها انتظار دارم - آنگاه برای رسیدن به آرزوها باید پا روی شانه های دیگران بگذارم. برای نوشتن بهترین داستان ها، ساختن بهترین فیلم ها، پولدار شدن، قدرتمند شدن و سیر صعودی و سیری ناپذیر این ها به سمت «ترین» شدن. جزئیات این مسیر پر از خودخواهی و کنار زدن آدم ها و بی رحمی به اطرافیان است. آدمهای درجه یکی که در زندگی ام دیدم، کسانی که بشود نام استاد را بر آن ها گذاشت در مسیر زندگی جنایت های کوچک و ناپیدایی در حق اطرافیان کرده اند. در لحظه رسیدن به دوراهی های مهم زندگی «موفق شدن» را انتخاب کرده اند، اگر راه دیگر «وفادار ماندن به خود» باشد. این که برای موفق شدن، خودت را بهتر از آنچه هستی نشان دهی. این که برای خلق یک اثر هنری بزرگ که همه دوست داشته باشند و در اوج باشی باید قواعد بازی را رعایت کنی. قواعدی که با آن ها موافق نیستی. باید «روابط» خوبی داشته باشی با تهیه کننده ها، ناشرها، غول های تجاری، باشگاه های بزرگ و از همه مهمتر آدمهای واسطه.
چه موافق افکار زین الدین زیدان باشیم چه نباشیم، لحظه ای که در فینال جام جهانی با سر به سینه مدافع حریف کوبید، خودخواسته جای شکست را با پیروزی عوض کرد. وقتی سالینجر از 1965 تا 2010 مردم گریز می شود و در خانه خود در نیوهمشایر دور از تمام موفقیت ها و لذت هایی که پشت در انتظارش را می کشد زندگی می کند و می میرد. و تمام انسان های معروف و نامعروفی که می دانیم اگر کلمه مقابل شهرت، ثروت، قدرت، سلبریتی، زنان زیبا، مردان با قدرت و زیبا، برق فلاش عکاسان، هواداران بی شمار، جوایز مختلف، ثبت در تاریخ و جاودانگی، شکست باشد، «شکست را دوست نداشته اند، شکست را انتخاب کرده اند» آنگاه نور موفقیت شاید در چشمان ما کم فروغ شود.
حالا من مانده ام و تمام آرزوهای روی دست مانده ام و تناقضی که تمامی ندارد. لذت انکارناشدنی دیدن شاهکارها، خالقان آن ها و ... لذت بالا رفتن از پله ها همراه طنین کرکننده تشویق حضار ... بالا بردن جام قهرمانی و شادی میلیون ها نفر ... و بهترین بودن و این حقیقت که تمام این ها از عقده ها و ضعف های من در زندگی نشات می گیرد. نیاز به توجه و در «کادر» بودن. به قول آرمان تمام دارایی من نداری ام است. ژان لوک گدار جایی می گوید: اگر جوری که می خواستم می توانستم زندگی کنم، هیچ وقت فیلمساز نمی شدم.
حالا پس از تمام شراب هایی که به سلامتی انسان های بزرگ نوشیده شده اند می خواهم به سلامتی و افتخار انسان های دوست داشتنی عمرم بنوشم.
به افتخار شکست خوردگان تاریخ!
به افتخار آدم هایی که اسمشون رو تو گوگل سرچ کنید چیزی نمی آد!
به افتخار ماشین هایی که کفشون رو آفتاب دیده!
به افتخار کسانی که دره نگشته نگذاشته اند!
به افتخار خودکشی آدمهای زیبا!
۵ نظر:
آره سوفیا جان. می دونم چقدر شبیه هم فکر می کنیم. آره همزاد همیم ولی چرا من به خوشگلی تو نشدم؟!! نمی تونم خوشحالیم رو پنهان کنم از لطف های تو.
من عاشق آدماي گمنامم...آدمايي كه هر كدوم تو وجودشون به اندازه ي كل دنيا آرزو دارند...خيال مي كنند...و هيچ كس ازشون خبر نداره!آدمايي كه فقط خودشون مي دونن كه چي هستن!
شيريني كه مال بچه هاست ايرن جان. تلخ مثل شراب!
آره آفرين اين عاليه: موفقیت" ر ُ حسرت به دلِ "کسبشدن" گذاشتن.
و اينكه دقيقا، نه همه جا. اين مرز باريكش خيلي مهمه
مرسي رفيق كامنتت رو دوست داشتم
مدت هاست که دیگر در زندگی م به دنبال خلق شاهکار نیستم. به دنبال اتیکت نیستم. به دنبال افتخار نیستم...
..
برای همین گفتم که: من نمی خواهم نویسنده شوم
;)
ارسال یک نظر