خیلی جوان که بودم رفته بودم سفر و برای دوستدختر اون زمانم نامهای نوشتم و وقتی برگشتم گفت نامهام رو از خودم بیشتر دوست داره و همیشه براش نامه بنویسم. من هم هروقت میدیدم خودم زیاد براش جالب نیستم براش نامه مینوشتم. یه روز که رفته بودم پیشش چشمم افتاد به سطل آشغالش و دستخط خودم رو روی کاغذ پارهها شناختم. گفتم این نامهی من نیست؟ گفت چرا. گفتم نامهام رو پاره کردی ریختی دور؟ گفت آره دیگه خوندمش. خیلی برام عجیب بود. بعدتر فهمیدم اون هیچی رو محض خاطره نگه نمیداره. هر چیزی که همون موقع براش کاربرد داره نگه میداره و بقیه رو میندازه دور. من برعکس بودم. هر چیز کوچکی از هر کسی بم میرسید نگه میداشتم. حتی کاغذکادوها رو هم نگه میداشتم. ایمیلها، عکسها، چتها، همه رو نگه داشتهم. هیچوقت هم به هیچکدوم رجوع نکردهم. کمکم این همه چیز مایهی ترس من شدند. که نکنه دستگیر بشم اینا دست اونا بیفته. یا بمیرم و دست همه بیفته. پارسال که داشتم با هواپیما از اهواز برمیگشتم فکر کردم الان بهترین موقع برای مردنه. چون لپتاپ و همهی هاردهام و گوشیم همراهمه و همه نابود میشن. این چند سال وقتی به مردن فکر میکنم اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه که پسوردهام رو به کسی بدم؟ اگه آره به کی؟ و اگه نه همهی اون عشقا زمزمهها زندگیا هیچ؟
و بعد فکر میکنم من چقدر علاقهام به بابام رو از این دارم که خیلی کم ازش عکس دارم و فیلم و صدایی هم ازش ندارم؟ این که به شدت از خاطرهاش تو ذهنم مراقبت میکنم. و بعد دیدم که الان هم هر کس رو بیشتر دوست دارم کمتر به عکسها و چتهاش رجوع میکنم. انگار نمیخوام حافظهام رو راجع به اون آدم تنبل کنم.
این چند روز که داشتم اتاقم رو خلوت میکردم و سعی کردم بیرحمانه همهی خاطرات رو از خودم دور کنم فکر کردم یه چیز دیگه هم هست که منو وادار میکنه چیزها رو نگه دارم. این که اون چیز جزئی از اون آدمه و مال من نیست. مثل یه سفارتخونه که جزئی از خاکِ کشورِ سفیر محسوب میشه. همهی این فکرها مال زمان معموله. وقتی که بادهای بیاحساسی میوزن میگم چه اهمیتی داره. بریز بره. ولی هنوز شجاعت یا سادگی اون دوستدخترم رو ندارم.
این پنج شش سالی که موبایل درستدرمون دارم کلی عکس از خودم گرفتهم. حداقل ماهی یه عکس. تو یه فیلم هم بعنوان سیاهی لشگر بودم که حتی اگه پاز کنی هم نمیتونی منو تشخیص بدی. صدام هم تو یه فیلم دیگهس که انقدر افکت روشه که بعیده کسی بشناسه. اینا چیزاییه که از من میمونه. هر چند برای کسی که هر روز صبح که بیدار شده از روز قبلش پشیمون بوده یعنی معادل یک عمر پشیمونی. بجز چند روزی. چند روزی که با زحمت ازشون محافظت میکنم و سوال من از این زندگی فقط اینه که اون چند روز چی میشه؟