۲۲ اسفند ۱۳۸۸

پیش از طلوع







سلین هنوز دارد فکر می کند، ولی هیچ جوابی نمی دهد
جسی: این طوری فرض کن. به ده بیست سال بعد فکر کن. اون وقتی که دیگه ازدواجت گرمای سابقو نداره. مدام شوهرتو سرزنش می کنی. یاد آدمایی می افتی که دیدی شون و تمام اونایی که هیچ وقت سعی نکردی ببینیشون و به این فکر می کنی که اگه یکی از اونا رو انتخاب می کردی، ممکن بود همه چیز یه طور دیگه باشه. خب، من یکی از اونام. می تونی پیش خودت فرض کنی که تو زمان سفر کردی و داری می بینی چی رو از دست دادی. ببین این واقعا یه لطف بزرگ درحق خودت و شوهر آیندت --- یه فرصته تا متوجه بشی واقعا چیزی رو از دست ندادی. فرصت داری تا ببینی منم مثل شوهرت کسل کننده و بی انگیزه هستم، تازه بدتر از اونم

۱ نظر:

محمدِ كوير گفت...

عزیز جان. بعد از خوندن مطلب هنوز آدم نشدمت همه وبلاگت رو تا این پست خوندم و اینجا خشکم زد. با جس و سلین خاطره ها دارم و حالا یک خاطره بهشون اظافه شد. مرسی. لینک خودمون رو تو یک کامنت دیگه برات میفرستم. بیا.