۰۵ تیر ۱۳۸۹

چراغ خانه از ترس روشن است نه انتظار

پیرزن همسایه هی به در می کوبه. پشت در ناله می کنه: همسایه... از تنهایی می ترسه. درو باز نمی کنم. منم تنهام. وقتایی که مامانم هست می ره پیشش تنها نباشه. من به دری نمی کوبم. می دونم کسی در رو باز نمی کنه. شاید این مرگه که در می زنه.



دو روز بعد التحریر: مامانم میگه دیروز دزد اومده بوده در خونه پیرزن رو می کوبیده که بچه هات گفتن بیام وسایل رو ببرم. نشونی هاش هم درست بوده. ولی پیرزن در رو باز نکرده. 

۷ نظر:

dreamer گفت...

مال یه شاعر خوزستانیه اسمش یادن نمی آد

ايرن گفت...

نترس!مرگ به شكل يه پيرزن تنها نيست!

سوژه. گفت...

اي سرخپوست خوب افسرده!
اگر روزي در خانه ات را زدم برويم بگشا.باور كن من از نژاد مرگ نيستم.!

dreamer گفت...

از زير در پاتو نشون بده تا مطمئن شم!

پارمیدا گفت...

کاش مرگ بود...

خود..........ارضایی گفت...

امیدوارم هیچ وقت پیرزن همسایه ی کسی نباشم که به در کوفتی خانه بکوبم و یه روز پشت همان در مرگ بر من بکوبد و تهش تا ابد پشت در بمانم !

یلدا گفت...

چه حس آشنایی. چه وحشت خوب به تصویر کشیده شده ای. از آنچه داریم درش زندگی می کنیم.