۲۲ بهمن ۱۳۸۳

پايان

چند شبه پشت سر هم خواب مي بينم يه نفري كه مي شناسمش مرده. مرگ اون زياد برام مهم نيست كه اصلاَ مرگ مهم نيست مساله اينه كه يكي از دوستام بهش خيلي علاقه داره. نمي تمونم دركش كنم ، از اون روابط رمانتيك ... اينم مهم نيست مهم اينه كه اگه اين اتفاق بيفته پسرك... نمي دونم . اينقدر اين اتفاق برام واضح و محتومه كه لحظه اي آرامش ندارم

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

یکی دو تا از پست های آخرت رو خوندم. خیلی وقت نداشتم که بخونم. فردا امتحان دارم وگرنه بیشتر میخوندم. نمیدونم چرا اومدم ببینم اولین پسیتی که گذاشتی چیه

Unknown گفت...

سال هشتادوچهار نوشته شده این مطلب. من اون‌موقع پنج ساله‌م بوده و هرچند این مهم نیست اما خوندن این وبلاگ و رد کردن سال‌ها به من احساس قدم زدن توی تقویم رو میده.

محـمد گفت...

برای خودم تاریخ ترسناکیه :))

Unknown گفت...

نمی‌دونم تو جواب دادن این کامنت چی باید بنویسم و کلاً تو جواب دادن کامنت کاملاً ناتوان و جاهلم. =))) اما دیگه وبلاگ رو آپدیت نمی‌کنید؟

محـمد گفت...

قربون شما :)) چرا گاهی یه چیزی می‌نویسم ولی دیگه کسی وبلاگ نمی‌خونه انگیزه‌ی آدم هم‌کم میشه

Unknown گفت...

آره، این هم هستش. اما کانال تلگرام هم چندان بد نیست برا نوشتن. خیلی از وبلاگ نویس‌ها کوچ کردند اون‌جا.

محـمد گفت...

آره اونجا هم خوبه هر چند مساله اینه که نوشته‌های بلند دیگه کمتر خونده میشه زیاد مساله‌ی جاش نیست

Unknown گفت...

نمی‌دونم، من کلاً این مدلی فکر نمی‌کنم بهرحال هرنوع نوشتنی یک نوع مخاطبی داره.

محـمد گفت...

خب امیدوارم هنوز مخاطب داشته باشه

ناشناس گفت...

داره..نوشته هات خوب و غریب و آشناان،همرو نخوندم از آخر شروع کردم ،دیر پیدات کردیم ولی خوبه که میدونیم وجود داری،خوبه که نوشتن و پیدا کردی..

محـمد گفت...

ممنونم لطف دارید :)