از بابام بزرگتر شدم. اون سی و هشت سالش بود که مرد. باورم نمیشه عمرم انقدر زیاد شده. همهش فکر میکنم چندین سال پیش عمرم رو دادهام به کسی که اون ادامهاش بده. همهش فکر میکنم به همه عذرخواهی بدهکارم. به دوستام، به دوستدخترهای سابقم، به خانوادهام، به اکسیژن در هوا، به جانوران و گیاهانی که خوردهم. در کل خیلی ریدهام. هزار بار آبروی خودم رو بردهام. به قول احمد رنجه تو بیپولی همه همسن و سالهام اعم از دختر و پسر سر و سامون گرفتهان جز من. به قول نقی معمولی من در خانه مادرم سکونت دارم و هیچ ننگی از این بالاتر نیست. همه پولام رو به گا دادم. به گا. روابطمم همینطور. یه بازیگر زنی بود سر یکی از فیلمهایی که کار میکردم یه شب مست بود گفت بدبخت همین یه ذره مویی هم که داری بریزه دیگه هیچ دختری بت نمیده. حرفش برام مهم نبود ولی خیلی خوشم اومد که یکی اینجوری بام حرف زده. نهایتا باید یکی رو عصبانی کنم که بم یه حرف واقعی بزنه. همه اطرافیانم بام رودرباسی دارن. یا کلا تخمشون نیست. همه میگن خودت عقل داری زندگی خودته خودت میدونی باید چکار کنی. نه والا هیچوقت نمیدونستم باید چکار کنم. یعنی هیچکس نگفت مهمترین چیز تو زندگی پوله. الانم که میدونم مهمترین چیز پوله فکر میکنم عمرم که تموم شد دیگه لازم نیست. ناصر که گفته بودم تو نوجوونی استاد عرفانم بود با لهجه ترکی میگفت نوح داشته یه خونه میساخته خیلی کند پیش میرفته. نصف خونه رو میسازه عزرائیل میاد میگه باید بریم. نوح میگه ای بابا اگه میدونستم انقدر زود تموم میشه همین نصفه رو هم نمیساختم. واقعا انصاف نیست عمر همه یه اندازه باشه. کونگشادهایی مثل من و نوح باید عمرمون خیلی طولانی باشه تا به یه دستاوردی برسیم. بیچاره بابام که دستاورد زندگیش من بودم.
۲۲ مهر ۱۴۰۱
گور بابای هر کی هر طوری خودشو نجات داد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۶ نظر:
stop self piting! you are amazing. Love yourself. Shame on you!
نفهمیدم این فحش بود یا محبت
سلام
سلام :)
دلم خواست بغلت کنم که بچه. پیرمرد. هر چی.
فرشته جان :))
ارسال یک نظر