۱۴ مهر ۱۴۰۱

به زیبایی بدهکاریم

چند وقت پیش یکی از بچه‌ها که امروز دستگیر شد داشت می‌گفت وقتی کار تموم شد باید دادگاه اینا برگزار بشه ولی در نهایت باید عفو عمومی اعلام بشه. من همون موقع شک داشتم که این ایده‌ی خوبیه یا نه. و البته که نظر خانواده‌ی کشته شده‌های تاریخ این حکومت مهمتره. ولی چند روز بعدش یه لحظه‌ای اتفاق افتاد، داشتم اون ویدئویی رو می‌دیدم که فکر کنم تو اصفهان چند تا لباس شخصی ریخته بودن سر یه پسره و بدجوری می‌زدنش و وقتی رهاش کردن پسره مثل کسی که داره جون می‌ده بدنش تکون می‌خورد و دقیقا همزمان مادرم داشت پای تلفن یکی رو ارشاد می‌کرد که تو واتساپ استوری علیه حکومت گذاشته بود و داشت بش می‌گفت خانواده‌ی مهسا امینی عضو کوموله‌ان و بچه‌شون رو طعمه قرار داده‌ان که این وضعیت رو درست کنن. تا حالا تو زندگیم اینقدر عصبانی نشده بودم. فقط عقلم رسید زود لباس بپوشم و برم بیرون تا کاری دست خودم ندم. و فقط تکرار می‌کردم باید بمیرید باید همه‌تون بمیرید. این همه اتفاق رو دیده بودم و باعث نشده بود همچین حسی داشته باشم ولی این همزمانی یهو منو شعله‌ور کرد. خیلی از ما تجربه‌های شخصی یا نزدیک بهمون رو داشته‌ایم که باطن این آدم‌ها رو بمون نشون داده ولی لازم بود این به یه تجربه‌ی جمعی تبدیل بشه. کافیه به زندگی و مرگ و پس از مرگ نیکا شاکرمی نگاه کنیم تا همه چیز دست‌مون بیاد. الان دیگه مساله حتی میزان شقاوت جمهوری اسلامی هم نیست. مساله اینه که «انسان» به چه حدی از درندگی و جنایت سازمان‌یافته می‌تونه برسه. یهو یه دره‌ی عمیق تاریک رو می‌بینی و حیرت می‌کنی. زندگی برات پوچ میشه. شاید بخاطر همینه که این روزها همه‌ش دلم می‌خواد یه موزیک یا فیلم یا اثر هنری اصیل ببینم. انگار ناخودآگاه می‌خوام باور نکنم که زندگی و انسان انقدر پوچ و کثافت می‌تونه باشه. باید به همدیگه بخصوص به بچه‌ها نشون بدیم که زندگی فقط همین نیست. زندگی فقط جمهوری اسلامی نیست. باید این نکبت رو از بین برد. باید به نفع زیبایی خراب کرد.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

you are amazing xx

نیلی گفت...

چقدر خوب مینویسی سرخپوست جان و چقدر شرایط ات توی خونه سخته.

دكتر پرنسس گفت...

بچه بزن از اون خونه بيرون