تصویر آخر نبرد رستم و سهراب، رستم لحظه های آخر، وقتی فهمیده کاری از دستش برنمی آد، دست از تقلا کشیده و سر پسرش رو به آغوش گرفته. یه تصویر ساده و حالا دیگه کلیشه شده. به نظر ساده میاد ولی کی واقعن می فهمه لحظه ای که کاری از دستش برنمی آد برای نجات دوستش / یارش / بچه اش، مهمترین کاری که باید بکنه اینه که هیچ کاری نکنه. اگه می تونه فقط آرومش کنه. شاید سرش رو به آغوش بگیره و بگذاره داستان تموم شه. شاید کسی که درد می کشه - چه جسمی چه روحی - چندان اختیاری برای قرار گرفتن تو اون موقعیت نداشته باشه ولی کسی که داره واکنش نشون میده / تصمیم گرفته که واکنش نشون بده می تونه انتخاب کنه که اون لحظه چکار کنه. و به نظرم آدم ها در موقعیت «واکنش» خودشون رو نشون میدن. تو همه داستان ها و نمایشنامه های تراژیک، خود اتفاق بد اهمیت اصلی رو نداره، بلکه داستان درباره رفتار آدم ها قبل و بعد از یک فاجعه است. یه جمله کلیدی درباره سینما هست که «سینما یعنی واکنش».
این روزها خیلی سخت تر از تحمل حال بدم، حرف زدن درباره اش با دیگرانه. نه توان تحمل تنهایی رو دارم نه می تونم دیگه حضور دیگران رو تحمل کنم. و البته هیچ راه سومی هم نیست. بالاخره آدمی که داره به تو لطف و توجه می کنه، تو رو تو موقعیتی قرار میده که در هر حالتی سپاسگزارش باشی! حتی وقتی واکنشش به حال بدت، خودش آغاز یک ماجرای تراژیک باشه!
هر روز آدم هایی رو می بینم که تو وضعیتی به مراتب سخت تر از من دارن زندگی می کنن ولی خودخواهانه و شاید بزدلانه تصمیم می گیرم که از کنارشون بگذرم و بشون فکر نکنم. ولی فکر می کنم لحظه ای که ایستادم و بشون نگاه کردم نسبت به کاری که دارم می کنم مسئولم.
ده سال پیش ناصر ازم پرسید فکر کن سد لتیانی و دختری که عاشقشی افتاده تو آب و داره خفه میشه و تو شنا بلد نیستی و مطمئنی اگه بپری هم تو می میری هم اون، چکار می کنی؟ اون موقع بش گفتم آدم باید خیلی بزرگ شده باشه که نپره. الان ده سال بزرگ تر شدم و هنوز نمی دونم می پرم یا نه.
۶ نظر:
1. "مهمترین کاری که باید بکنه اینه که هیچ کاری نکنه."
2. «سینما یعنی واکنش»
3. "ولی فکر می کنم لحظه ای که ایستادم و بشون نگاه کردم نسبت به کاری که دارم می کنم مسئولم."
خیلی خوب بود.
منظورت از اینکه میگی: "تو رو تو موقعیتی قرار میده که در هر حالتی سپاسگزارش باشی!" اینه که فقط لطف و توجه میکنه که سپاسگزارش باشی؟
واکنش تو هم نسبت به اون واکنش خودش باز میشه یه ماجرای تراژدیک، جالب بود! الحق که "سینما یعنی واکنش!"
این جواب دادن های تو خودش دیالوگ های ماندگار می سازد !
وضعی که می گویی خیلی شبیه به وضع خیلی هاست. گرچه آنقدر برای تو احترام قائلم که دوست ندارم درددت را با آنهایی که گفتم مشترک کنم. اما حرف ، سر ِ تاریکی است که آدم را به انزوایی کشنده می کشاند. ما محکومیم به رابطه های داشته و نداشته مان. به خود این کلمه. بدون روابط مان انسان نیستیم. تنهایی به بزرگی و کوچکی ربطی ندارد. زندگی را می خورد. مثل موریانه می افتد به جان هر چه ساخته ای.
یلدا کامنتات خودش یه پست جداست! عالی
"ناصر" که احتمالا ناصر تقوایی نیست؟!هست؟
پیک شادی(دوستی که اخبار ویران کننده میدهد) خبر داد همسر ناصرو گرفتن . . .
جدا تهران من حراج.
نه نیست
ارسال یک نظر