تا حالا به مقتول ها فكر كرديد؟ نه اونايي كه اتفاقي كشته مي شن و اينا. اونايي كه قاتل با تصميم قبلي و با اراده خودش بياد و بكشتش. يعني يه نفر ديگه رو به اونجا برسونن كه از زندگي اش بگذره و بياد بزنه ناكارش كنه. يعني دنياي دور و برش رو به عكس العمل وادار كنه. كه انقدري زندگي رو جدي بگيره كه باعث تنفر ديگران بشه. براي خودش هنريه. افسرده ها هيچ وقت كشته نمي شن.
۱۲ نظر:
ینی چه کردن که آدمُ به مرز جنون رسوندن؟ شایدم آدما کمطاقت شدن...
اين كه هميشه بوده
اين ازاون ايده هاي سرخپوستي منحصر به فردت بودا!در مورد خط آخر فكر كنم اغراق شده! شايد نميدونم!
خیلی خوب بود. هی هرروز وبلاگت به نظرم عمیق تر میاد. داری نزدیک میشی به اون قرار پنجاه سالگیمون. درست یادم مونده راستی؟
آره رعنا جان ولي قرارمون اين بود كه من فيلمساز بشم تو نويسنده!
كامنت رعنا رو هم به شدت تأييد ميكنم، إنقد عميق شده كه فكر كنم ديگه اينجا جاى من نيست! ؛)
من وقتی برم تو یه کاراکتر و حس بگیرم
دیگه در نمیام
آره خوبه... واسه هنر خودمو فدا می کنم
:)) من و تو نداره که
;)
چقدر خوب گفتی!
اما آدمهای خیلی کمی پیدا میشن که اینقد قدرت داشته باشن.
كجايي ؟! مقتول نشده باشي به سلامتي؟!
سلام. نه متاسفانه زنده ام!
افسرده ها هیج وقت کشته نمیشن اما شاید قاتل های خونسردی از آب در بیان
ارسال یک نظر