گاهی داخل دریا که ایستادی موجهایی از آب گرم به پات میخورن، کمی گرم میشی و باز موج بعدی سردت میکنن. همونقدر در لحظه همونقدر نامطمئن بین امید و نامیدی شناورم.
۱۹ نظر:
sherri
گفت...
نوشته های ساده و روانت جذاب هستند. از خیلی هاشون شاید هم همه اشون می شود استفاده کرد برای شروع یک داستان. یا فیلم نامه. بلاگت رو دوست دارم. فقط ای کاش امیدوار بودی و توو اسم بلاگت این همه غم و ناامیدی نبود(لااقل من این جوری می بینمش).
۱۹ نظر:
نوشته های ساده و روانت جذاب هستند. از خیلی هاشون شاید هم همه اشون می شود استفاده کرد برای شروع یک داستان. یا فیلم نامه.
بلاگت رو دوست دارم. فقط ای کاش امیدوار بودی و توو اسم بلاگت این همه غم و ناامیدی نبود(لااقل من این جوری می بینمش).
من می خوام یه چیزی اعتراف کنم !
اون هم اینکه من عاشقت شدم ،خیلی هم جدی!!!
سلامن هی مطلع الفجر !
این باشد برای شروع . تا بعد .
حالا می بینی !
قم از اون چاله هاس که بنظر دور میاد ولی زرت ادم میفته توش...خطر قم را باید جدی گرفت...
دوست داشتم این یکی رو خیلی.تلخ و ملموس
زیبا نوشتی...
نمیدونم گفتم بت یا نه، ولی هروقت میخوام بیام تو وبلاگت، میرم اول تو وبلاگ قبلیت پست آخر که نوشتی من به اینجا رفتم، روی اینجا کلیک میکنم
روانی ام الان؟
تو به دلایل متفاوت تری روانی ای رعنا :))
انتظار برای موج بعدی یکم آدمو دلگرم میکنه ؛ نه ؟
فوق العاده می نویسی :)
من هم همونقدر نامطمئن :(
کی میری سفر دور دنیاتو
بعضی وقتا
صدا لازمه
تا اونکه مینویسه
میگه
بتونه برسونه به مخاطب
داستان غم پشت و پس نوشته رو
وگرنه
چه بسا
دریا رو زیبا دید
و
گرما رو
لذت بخش
چرا دیگه نمی نویسی؟ چند بار سر زدم چیز جدیدی ننوشته بودی
دلم تنگ شده برا نوشته هات
انگار نسخه مردونه نوشته های خودمه
چرا نمینویسی؟
بنویس
هر وقت از دریا حرف میزنی یاد "تیم رابینز" میافتم و "رفتن به مکزیکت"
دریا زاده شده تا همین حس را بده انگار...
چرا دیگه نمی نویسی ؟!! من واقعا دلم برای نوشته هات تنگ میشه .
موج گرم به پا و موج سرد به سر ...
akh....
ارسال یک نظر