سر كوچه كه رسيدم يه آمبولانس داشت راهش رو از بين ماشين ها باز مي كرد. از آژيري كه تند تند قطع و وصل مي شد و سرعتش معلوم بود واقعاً كار داره. از خط ويژه وليعصر مي رفت بالا. رفتم سوار تاكسي هاي خطي كردستان ونك شدم. راننده منو مي شناخت. خواستيم راه بيفتيم يه راننده ديگه بش گفت :«مَرده مُرد» راننده زد رو پاش گفت :«آخ آخ آخ» هي سرش رو تكون ميداد مي گفت:«اي واي» بقيه راننده ها داشتند صبحانه مي خوردن. كمي جلوتر ديدم آمبولانس ايستاده و ماشين پليس هست و اتوبوسي و جسدي كه روي برانكارد بود. فكر كردم مي شناسش. گفتم:«كي بود؟» گفت:«نمي دونم. بنده خدا اتوبوس بش زده صبح. آخه تو اين مسير شلوغ اتوبوس تندرو مي ذارن؟ آخه اين بدبخت چه گناهي كرده؟» هوا گرفته بود. درخت هاي وليعصر يه جوري بودن. به اون بيچاره فكر مي كردم كه از صبح كه از خونه بيرون اومده چه كارايي داشته و به چه اميدي اومده بيرون و تا يه لحظه پيش از مرگش به چي فكر مي كرده؟ زني كه پشت سر من نشسته بود گفت:«بيمه پولش رو ميده» من و راننده فكر كرديم چه چرتي ميگه اين! از فاطمي كه رد شديم موبايل راننده زنگ زد به تركي چيزايي گفت و يكم حال و هواش عوض شد. يه گوشي قديمي نوكيا 3310 كنار دستش بود. گفت:«اينو دو روزه يكي جا گذاشته زنگ نمي زنه بش بدم. اعصابم خورده» گوشي خودش رو نشون داد گفت:«مثل مال خودمه. نذاشتم شارژش تموم شه. بردم خونه شارژش كردم كه اگه زنگ زد بش بدم ولي زنگ نمي زنه» گفتم:«شماره توش نيست؟» گفت:«نه». به كردستان كه رسيديم خودش جايي كه مي خواستم ايستاد. تو اين چند سال كه هر روز با اين تاكسي ها ميرم اين تنها كسيه كه مي دونه من كجا پياده مي شم. خودش دم چهارمين پل كردستان مي ايسته.
۱۱ نظر:
1. :(
2. چه راننده تاکسی متفاوتی!
از روزنگاری هایی که دوستش داشتم
واسه نوشته هم میشه ایستاد و کف زد؟
میشه منتظر پایین افتادن پردهها بود حتی؟
مرسي الهام
اختيار داري هانيه جان. ميشه حتي گوجه هم پرت كرد ;)
تو شهر مام از اینا گذاشتن یه چن نفرو زیر گرفتن.
دون! شهرتون کجاست؟
احياناً توي سازه پردازي كار نميكني؟ :)
سازه پردازی چیه؟
شما اول خودت رو معرفی کن
من بودم، حوصله نداشتم ساین این(!) کنم!
آخه جز من کیه که میتد سوالای "جفنگ" بپرسه؟! ;)
اگه ناشناس کامنت بذاری دیگه تایید نمی کنم کامنتت رو
ارسال یک نظر