۲۵ مرداد ۱۳۸۹

هيچكس تنها نيست

فرض كنيد كه اين متن پست آخر وبلاگ صادق هدايت است در سال 89:
«در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به‌کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم برسبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آنرا با لبخندي شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند؛ زيرا بشر هنوز چاره و دوائي برايش پيدا نكرده و تنها داروي آن فراموشي به توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله افيون و مواد مخدره است؛ ولي افسوس كه تأثير اين گونه داروها موقت است و به جاي تسكين پس از مدتي بر شدت درد مي افزايد.»


خودتان باقي ماجرا را حدس مي زنيد. كامنت هايي كه برايش گذاشته مي شود، نسخه هايي كه براي دردش پيچيده مي شود، از عيزم :* گرفته تا بيا بريم دركه حالت سرجاش بياد و بي خيال بابا و سعي كن بش فكر نكني و چي مي زني؟ و چيزي كه زياده دوست دختر! و دردتو مي فهمم  منم تنهام به وب منم سر بزن، تا كامنت هاي خصوصي اعلام آمادگي جهت هرگونه همكاري!
به نظرم در دسترس بودن همه چيز و همه كس و «هيچكس تنها نيست»ِ اين سال ها بهترين راه شناخت آدم ها و افكار آن هاست كه پيش از اين ناقص بودنِ مكانيزم ارتباط باعث مي شد جاذبه ها و دافعه ها نه بر اساس فهم كامل كه بر اساس وهم و  افسانه هاي دهان به دهان باشد. اما اين نزديكي امروز ما بيشتر به نزديكي ناگزير مسافران تاكسي و اتوبوس شبيه شده؛ اگر هم حرفي پيش بيايد براي گذران وقت است و حرف ها چيزي شبيه همان كامنت هاست، كلي و موعظه گر.
وقتي به نشيب زندگي مي رسي مي فهمي كه واكنش هاي آني و بي فكر و نسخه پيچيدن براي ديگران از سكوت بدتر است. تنهاييِ آدم، تنها دارايي اش است: شخصيت، احساس، آرزوها و هويتش. اگر به رسميت شناخته نشود هيچ فرقي با ديگران ندارد. تنها نگذاشتن ديگران به معني گرفتن تنهايي شان نيست. يك بار ديگر بخوانيد! آغاز بوف كور درباره همين است: مردم هنوز برسبیل عقاید جاری ...

۶ نظر:

Mojgan™ گفت...

ها! پس همونى كه اول گفتم! "همه مون رو شستى، گذاشتى كنار!" ؛)
پس 1چى ديگه بپرسيم و رفع زحمت كنيم! ؛))
بدترش كردى، پسر! "ديگرانى كه هنوز وجود ندارن"؟

dreamer گفت...

دیگران که همین دیگرانند. هر آدمی غیر از من! می ناب؟!! بی خیال!

dreamer گفت...

بله همراه اول داشتن خیلی مهمه ولی صادق هدایت هم معشوقه ای داشت و عشق شورانگیزی. شاید قواعد بازی رو خوب بلد بود ولی خود بازی براش بی معنی بود. نمی دونم.

مرضیه گفت...

این پستتو دوباره خوندم ...قبل از نوشتنش با هم حرفزده بودیم درباره اش...مجددا ابراز میکنیم باهاتون موافقیم.اما میخوام درباره اش باز هم حرف بزنم.یبار که بت زنگ زدم.

dreamer گفت...

آره گفتم كه حرف هاي من قبل از اينجا نوشتن از صافي شما رد ميشه! در خدمتم مرضيه

ناشناس گفت...

عالی