۱۹ مرداد ۱۴۰۳

خواب دیدم دو تا مجری خبر تلویزیون بحث‌شون شده یکی‌شون میگه من دیگه خبری برای شما ندارم

 امشب سر کلاس که جلسه آخر بود خیلی حرف زدم. به خودم گفتم دیگه آخرین باره اینا رو می‌بینم چه اهمیتی داره. حالا هر بار حتی از یه جمله‌ی بدیهی هم که سر کلاس می‌گفتم یه هفته خودم رو می‌خوردم که نمی‌شد دهنت رو می‌بستی؟ ولی اینجوری که فکر می‌کنی «تخمم من که دیگه کسی رو نمی‌بینم» آدم رو رها می‌کنه. پونزده سال پیش یه مهمونی رفته بودم که بجز یه نفر هیچکس رو نمی‌شناختم. خیلی مست شدم و فقط یادم بود که خیلی شر و ور گفتم. موقع برگشتن تو ماشین همون دوستم تو حال مستی بهش گفتم مطمئنی هیچکدوم از اینا رو دیگه نمی‌بینم؟ گفت آره. خودشم دیگه ندیدم.