تو فقیرترین دوران زندگیام از لحاظ داشتن دوست و آشنام. هیچ دورهای تو بزرگسالیام انقدر تنها و بیدوست نبودهام. یعنی همون چندتایی هم که بودند یا مهاجرت کردهان (اعم از مهاجرت داخلی و خارجی) یا ازدواجی چیزی کردهان که عملا ارتباط رو اجقوجق کرده، یا اینکه گرفتاری کار و زندگیشون باعث میشه عملا سالی دو سه بار بشه دیدشون. و من هم همونطور که قبلا گفتم خیلی تو این مدت تغییر کردهام و اگه کسی رو مثلا یه ساله ندیده باشم باید بش بگم عزیزم بیا با هم آشنا شیم چون اطلاعاتی که از من داری منقضی شده. امروز رفته بودم یه نمایش فیلم و دیدم آدمهای اونجا چقدر همدیگه رو میشناسن و با هم شوخی دارن. یا توی کافهها ارتباط آدمها جالبه. حتی تو پیادهروها. من دیگه از تنهایی همهش یاد زندان میافتم که چقدر حال میداد آدمها ادای دوستی و رفاقت درمیآوردن. طبعا من با هیچکدوم از اون آدمها بیرون از زندان دوست نموندم ولی اون جو دروغی که همه باورش کرده بودند برای من بهترین بود. یه وقتهایی از بیکسی اولین نفری که گیر میارم هر چی در مورد زندگی و هنر و مرگ و فلان فکر میکنم بهش میگم. حالا یارو شوت و پوت. انقدر که از خودم عصبانی میشم. میخوام برگردم یقهاش رو بگیرم بگم بخاطر حرفهایی که شنیدی باید بم پول بدی. الان همینجوری مفتی بهت وحی منتقل کردم. از طرفی هم انقدر خودم رو به مرگ نزدیک میبینم که به خودم میگم حالا لازمه با کسی آشنا شی؟ شبیه اینه که داره موعد اجارهی خونهات میرسه و مطمئن نیستی وسیلهی جدیدی برای خونهات بخری یا نه.
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
بسیار نزدیک به دیوانگی و مرگم عزیزم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۰ نظر:
به نظرم اون دوستی و رفاقته که میگی از مردم داری میبینی هم ادائه و انتخابی. یه دورههای هست که آدم دست به انتخاب نکردن میزنه. من خودم اوایل اون دورهههام. احتمالن خودت هم وسطاشی. ولی اگر اون "بیکسی" که نوشتی حسیه که توت غالبه به نظرم اثاث خونه رو هروقت بخری دیر نیست. امیدوارم رسونده باشم حرفمو. یه ذره استعاری پستعاری شد آخرش :))
آره فهمیدم دمت گرم :))
من از دست دوستام فرار میکنم که کتاب بخونم یا پادکست گوش بدم.
از اون دوستها که نه واقعا :))
و من که تو خوددرگیریم همیشه میگم چه دوست مزخرفیام و اصلا کی با من دوست میمونه و انقدر فاصله میگیرم تا دیگه تموم بشه و بعد تنهایی بخوردم. دلم میخواد بتونم بدون اینکه فضای بین من و دیگران تغییر کنه ازشون بپرسم من دوست خوبیام؟ بدیام چیاست؟ و اونا صادقانه جواب بدن
هیچ دوستی ندارم. سالهاست. این اندوهگینم میکنه
محمد جان، با هر نوشته ات بسیار همدلی و همذات پنداری میکنم. خیلی شجاعانه مینوسی
ممنونم نیلی عزیز
من یاد دوران سربازی میافتم که همهمون طبق غریزه میدونستیم باید ادای رفیق بودن رو واسه هم در بیاریم که روزها یه کم راحتتر بگذره، با اینکه میدونم ۹۹ درصد اون رفاقتها الکی بودن اما دلم واسه همونها تنگ میشه، حداقل روی کاغذ ۴۰-۵۰ تا رفیق داشتم، الان ۴ تا هم ندارم.
آره احسان. من هم ترجیح میدم جایی باشم که ادای رفاقت دربیاریم حداقل
ارسال یک نظر