۱۹ اسفند ۱۳۹۸

مثل یک باکره

چند ساله تو خواب‌هام هر جا به اوج استیصال می‌رسم یادم میاد یه خونه دارم. یه خونه با نور زرد از گذشته‌ی دور که کلیدش رو هنوز دارم. هر بار تو خواب وقتی یادم میاد که خونه دارم ذوق‌زده میشم و از این فراموشی که بم اجازه میده از اول لذت خونه داشتن رو تجربه کنم خوشحال میشم. اغلب بعدش یادم میاد که مثلا سالهاست پول برق و آبش رو ندادم و ممکنه قطع شده باشه ولی میگم اصلا مهم نیست. خود خونه مهمه و نورش که مجانیه. انقدر لذت این خواب و یادآوری این خونه زیاده که حتی بعد از بیدار شدن ناراحت نمیشم که واقعی نیست. به هر حال ذهنم خاطرات جعلی و واقعی رو احضار می‌کنه که منو ارضاء کنه. این راه همیشگی من برای خلاصی از انباشت احساساته: خودارضایی.

۲ نظر:

فونیکس گفت...

حاجی منم یک وبلاگ تو بلاگر دارم ولی هر کاری می کنم چینش کلماتش درست از آب در نمیاد...اگه میشه روشن کن منو ببینم چه کنم

محـمد گفت...

راستش قالب وبلاگ منو خیلی سال پیش یکی از دوستام درست کرد و من بلد نیستم چجوری درستش می کنن