۲۱ آبان ۱۳۹۱

مسأله کیفیت بتمن یا هنر توهم زدایی از دانسته ها

دو سه ماه پیش رفته بودم استانبول. چند روز قبلش رضا از تجربه دیدن بتمن جدید با کیفیت آی‌مکس گفته بود و من نشونی گرفتم که کجا برم ببینم. رفتم مرکز خرید اینستی پارک. بتمنُ از آی‌مکس برداشته بودن و فرستاده بودن سینمای عادی. گفتم از هیچی بهتره. پیش از اون فیلم های سوپرقهرمانی و بیگ پروداکشنی هالیوودی رو نمی دیدم راستش از فرط احمقانه بودن وسطشون خوابم می گرفت. یه کل کل طولانی و جدی هم با طرفداران کریستوفر نولان داشتم سر این فیلم های آخرش. طبعن روی چند ساعتی که قرار بود بگذرونم حسابی نکرده بودم و فکر کرده بودم تا اینجا که اومدم این 16 لیر هم سگ خورد. رو حساب یه ساعت و نیم بودن فیلم یه قرار برای ساعت سه گذاشته بودم. وقتی از سالن خارج شدم ساعت چهار و نیم بود و من اصلن نفهمیده بودم سه ساعت فیلم چطور گذشت و پشمام ریخته بود. بله اصطلاح درستش فقط همینه پشمام ریخته بود. می دونستم اگه فیلم رو روی مونیتور دیده بودم چقدر می تونستم ازش ایراد بگیرم و ایدئولوژی فیلم هم که داغونه ولی دیدن بتمن جدید تو اون سینما یه «تجربه» بود. فیلم برای همون فضا ساخته شده بود نه غیر اون. برای اون اندازه تصویر اون حجم صدا و اون صندلی ها. خودِ سینما جزء مهمی از خط تولید فیلم بود که من تا اون موقع ازش بی بهره بودم. یهو ذهنم برگشت تهران و رفت توی خونه و جعبه های فیلم گوشه اتاق. من این همه فیلم این همه سال تو اون تلویزیون صنام دیدم و فقط توهم فیلم دیدن داشتم. یهو مثل هامون به خودم گفتم یعنی همه اون زندگیا زمزمه ها عشقا پشم؟

یه روز بهناز بم گفت که سکانس رویا دیدن امیر تو قسمت هفت وضعیت سفید رو ببینم. جایی که امیر داره کنار رویای خانوم شیرین راه میره و با اشاره به کمکی که به نقل مکان خانواده شیرین از مدرسه جنگ‌زده‌ها به باغِ مامان بزرگه کرده میگه «خانوم شیرین شما چرا یه تشکر از من نکردید که شما رو از مدرسه آوردم باغ؟ حالا درسته شما جاتونو دادید به عمه محترم ولی مسأله کیفیتم هست، باغ که بهتره» بعد اشاره کرد به این ترکیب "مسأله کیفیت" که چقدر درسته. خیلی بعدش اتفاقی دیدم که ریشه اش از هامونه اونجا که هامون میره پیش علی عابدینی و از "کار برای کار" میگه و آتیش آتیش می خونه و علی عابدینی کتاب "ذن و هنر نگهداری از موتورسیکلت" رو بش میده و هامون میگه «ها این که دچار مسأله کیفیته و میگه از طریق پرداختن به موتورسیکلت می تونی به عروج عرفانی برسی» علی عابدینی هم میگه بخونش واسه مزاجت خوبه بعدم یه نیمرو درست می کنه. دیدن بتمن تو سینما برام یه کلید شد که باش قفل های بسته مونده ذهنم یکی یکی باز می شد. مثل جدول کلمات متقاطع که یه کلمه اصلی اش دربیاد.

به این فکر کردم که چقدر چیزها تو زندگیم بوده که فکر می کردم تجربه اش کردم ولی در واقع توهم تجربه داشتم. این که به چیزهایی قانع شدم و نمی دونستم از همون، نمونه با کیفیت تری هم هست. به اینکه «تجربه» مستقیم چقدر فرق داره با غیرمستقیم. این که من مدت هاست به مسأله کیفیت بی توجهم و باید مکانیزمی تو ذهنم طراحی می کردم که از توهم چیزی داشتن پیشگیری می کردم. یکی - که نمی دونم کی و مهم هم نیست کی - میگه نسل های اول فیلمسازها به زندگی نگاه می کردن و فیلم می ساختن در حالیکه نسل های بعدی به فیلم های قبل از خودشون نگاه کردن و فیلم ساختن. حالا فکر کن سال هایی که با اینترنت داره می گذره چقدر به این توهم زندگی کردن دامن می زنه. حس می کنی خیلی چیزها می دونی ولی فقط می دونی و تجربه شون نکردی و نیازی به تجربه هم نمی بینی. از اون بدتر شروع می کنی به اظهارنظر. آدم ها رو مثل سبزی خوردن دسته بندی می کنی. درباره همه چی نظر میدی و می فهمی هیچ چیز دنیای مجازی تبعات خیلی سفت و محکمی نداره. لابد مثل همون فیلمسازها، آدم های توی اینترنت هم کم کم نوشته ها و وبلاگ های قبل از خودشون رو دوباره تولید می کنن. دیگه کی می تونه ما رو از این همه توهم بکشه بیرون؟

۲۱ نظر:

نسل چهارمی گفت...

تصور اینکه آدما شروع کنن تجربه های مردمی رو که تو اینترنت خوندن، زندگی کنن یه جورایی جالب و غیرقابل باوره...
به تجربه هایی هم هست که خوندنش کفایت می کنه!

HAFEZ گفت...

تو هیچ شبکه ی اجتماعی عضو نیستی؟
فیسبوک، پلاس؟
من واقعا از نوشته هات لذت می برم

ناشناس گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...

مثل توهم عاشق شدن !

ناشناس گفت...

قبلا خیلی به این نکته که باید زندگی واقعی رو بر زندگی مجازی ارجح بدونیم فکر کرده بودم ها اما شما به شکل نفس گیری در پاراگراف آخر این نکته رو مطرح کردید!
بسیار خوب می نویسید، موفق باشید

نارنج گفت...

آقای خوب نوشته ی شما خیلی منو تحت تکثیر قرار داد. جدا از شوخی باید بگم که مرسی واقعن.

نیک‌ناز گفت...

عالی.

ساناز گفت...

میشه آی دیتون رو داشته باشم ؟

محـمد گفت...

همینجا کامنت بذارید من منتشرش نمی کنم

ناشناس گفت...

آقا شمارو یوهو معرفی کرد که بوخونیم
بسی هم خرسند شدیم
عالی آقا، عالی.

مریم گفت...

عالی بود...

ساناز گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
محـمد گفت...

خانوم ساناز اول اینکه خودتون رو معرفی کنید بعد اینکه سوال می پرسید ایمیلی چیزی بذارید. من چجوری باید جواب بدم؟ عجب!

ناشناس گفت...

کیریستوفر نولان خوبه دیگه.

R A N A گفت...

lol
khanoome Rana hastam aghaye sorkhpoost
email bezaram javab midin?
;)

maahoor گفت...

man in paragreaf akhar matnetun ra migzaram status face bookam:) manba nemigam! vali migam az weblog yeki!!!! vali jedi akharesh
kheyli khoub bud...chasbid...man in hes ra tajrebeh kardam...har ruz micheshamesh va hasrat e keyfiat kam ra mikhoram...keyfiat zaman daneshjui man ba daneshjuouii in adamhaay atraf man...keyfiat aashegh shodan...mast kardan...shab ra ba refigha be sobh resoundan bedoun tars az inke kodoum namahram dastet ra gereft ya rou shounue ki khabidi...va aasheghi bedoun tars va parvaaaaaaaaa, in khari ra hes kardam...ashegh shodam va didam kheyli ham motafaavet nist...chon oun tarsaay lamassab hamishe bahatand har ja ke beri mesl sayeh miaan!
!

میم گفت...

جانگو رو یه بار رو لپ تاپ و بار دوم تو سینما دیدم، یادت کردم!!!!!!

جغدمولک گفت...

:)

مریم گفت...

این متن رو چند سال پیش خوندم ، و الان دلم خواست دوباره بخونمشف یکی از متن هایی که بسیار تو زندگیم تاثیر گذاشت.

محـمد گفت...

ممنون خوشحال شدم

نازلی گفت...

نوشته ها رو میخونم یاد الفنت من میوفتم . .نادرِ درک نشده . .