چطور حرف این سرخپوست را باور میکنید؟ شاید او نه یک سرخپوست تنها، که تنها یک سرخپوست نویسنده است. که فقط خوب می نویسد.
دوستی شبی به من گفت: "از هر کس که خوب می نویسد، می ترسم. آنهایی که خوب می نویسند، خوبتر از آن فریب می دهند".
دوستی شبی به من گفت: "از هر کس که خوب می نویسد، می ترسم. آنهایی که خوب می نویسند، خوبتر از آن فریب می دهند".
مرضيه تو كامنت هاي پست قبلي به حرفي اشاره كرد كه من رو چند روزه درگير كرده. اين حرف رو يك بار هم تو كامنت براي رعنا نوشتم. به اين فكر مي كنم كه تصويري كه از من تو نوشته ها هست با تصوير واقعي ام چقدر فرق مي كنه؟ اين حرف تكراري شده ولي هنوز سوءتفاهم درست مي كنه.
به ياد خودم مي آرم كه پيش از اين هم از كسي شنيده بودم كه «نامه هات رو از خودت بيشتر دوست دارم». از خودم مي پرسم براي چي مي نويسم؟ چرا آرشيو وبلاگ من از 2006 تا 2010 خاليه؟ چون اين مدت رو يه رابطه پر كرده؟ كه نيازي به نوشتن نداشتم؟ حالا كه بعد از زندان و پايان اون رابطه، به توجه، به گفتن نياز دارم باز دارم مي نويسم؟ آيا با همه اين گنده گويي هايي كه نمونه اش جمله اي كه مرضيه از من نقل كرده، در پسِ پسِ ناخودآگاهم يك دروغگو نشسته؟ كه در اين سال ها ياد گرفته چطور فريب بده؟ آره. اين يه اعتراف ساده ست.
اين كه مرضيه مي دونه اين حرف رو، نه از شناخت خيلي طولاني و عميق كه از هوشش مي آد و يك چيز ديگه: لحظات ساده زندگي. اين كه بدون ويرايش، با همون تصاويري كه تدوينگرهاي فيلم به اون «راش اوتي» يا تصاوير زائد مي گن، كسي رو ببيني. الان كه دارم اين پست رو مي نويسم، گاهي دست مي كشم فكر مي كنم و دوباره مي نويسم و اين يعني ويراستاري. يعني دور ريختن زوائد.
اين جا چندان خواننده اي نداره ولي براي همون چند نفر بايد بگم كه مسير نويسنده و نوشته رو برعكس طي نكنيد، من اينجا دارم دروغ مي گم.
رونوشت به بيننده هاي فيلم هام و هركسي كه تصويري جز منِ روزمره هام داره.
پ ن: مرضيه بعداً توضيح داد كه منظورش اين نبوده ولي من خودم رو بهتر از اون مي شناسم!
۱۳ نظر:
تو همونی...
نوشته هات کاملا مطابق با شخصیتته
شاید عده ای نوشته هایت را بد می خوانند
یا اشتباه برداشت می کنند...
اعتراف ساده ات هم دل نشین بود
مرسی پارمیدا ولی تو از کجا می دونی مطابق با شخصیتمه؟!
اوهوم... نوشته ها فقط جریان احساس آدمهارو نشون میده.. و احساس فقط یه بخش از شخصیت و وجود آدم هاست
ببین همه ما اینو می دونیم ولی هزار بار شده یه نوشته ای رو دوست داشتیم رفتیم پی نویسنده گشتیم تا رفاقتی باش شروع کنیم و همین به امور دیگه زندگی کشیده شده و طرف انگار رودست خورده باشه که این کیه اون نوشته ها چیه پس می خوره. همه ما که نمی دونم حداقل من دارم همینجوری با ماسک زندگی می کنم دیگه اینجا دوبل میشه. خوب باید تذکر داد که اینجوریه. این نصف واقعیته. تو دختر باهوش و فوق العاده ای هستی ولی قبول نمیکنم.
تو چطور توقع داری از کسی که در ملا عام به اصرار میگه که من خیلی باهوش و خوبم، قبول کنم که دروغگوئه؟هرگز!
هرگز هرگز! تازه من رقیقش هم کردم. من نگفتم دروغگوئم گفتم چیزی که اینجا می خونید در بهترین حالت بخشی از واقعیت منه همین!
می دونم...
اونایی که خوب می نویسن خوب تر فریب میدن مثل هنرپیشههای خوب.
ما فریب میدیم چون هستند کسانی که لذت میبرند از فریب خوردن. و این سیکل تا ابد مستدام خواهد بود.
من اومدم اینجا اینا رو خوندم و کلا چیزی نفهمیدم! خواستم شفاف سازی کنم!
با نیک ناز موافقم
خیلی خوب بود. مرسی دوست ناشناس من!
وبلاگی در دل وبلاگ آمد پدید!
قبولش نمي كنم! كلن با آيه نازل كردن دوستان موافق نيستم. هر كس مدل خودش مي نويسه. مثل بعضي آدمها كه ناراحتن هيچي نمي خورن بعضي ها بيشتر مي خورن!
ارسال یک نظر