احساس می کنم تمام تلاش بشر از ابتدا تا به حال این بوده که تو وضعیتی که الان من دارم قرار نگیرن. فکر می کنم اینجا آخرین نقطه ایه که آدمها از این غار جرأت دارن برن. یاد یکی از کتاب های ژول ورن می افتم که بچگی می خوندم -فکر کنم هزار فرسنگ زیر دریا- که آدم ها هر لحظه به عمق بیشتری از دنیای ناشناخته ای قدم می گذاشتند و معلوم نبود قدم بعدی هلاکت خواهد بود یا نجات. اینکه آدم ها کار می کنند، سعی می کنند تصویر خوبی از خودشون برای دیگران بسازند، اینکه خانواده تشکیل می دن یا مدل های جدیدترش سطح روابط رو خیلی وسیع می کنند. اینکه همیشه پا جای مطمئن می گذارن و پل های پشت سر خودشون رو سالم نگه می دارن برای اینه که به این سطح ترسناک از تنهایی نرسند. برای اینکه به امروز من، دقیقاً امروز من نرسند. من باید مثل بقیه باشم، جرأت جلوتر رفتن ندارم.
۱۱ نظر:
نبايد جدى گرفت و محل گذاشت به اين افكار. اصولن نباس به زندگى محل گذاشت؛ محلش كه نذاريم خودبخود موقعيتاى جديد به سراغمون مياد. اين اتفاقيه كه ممكن تو زندگى هر كدوم ما افتاده باشه، يا بيفته.
غصه نخور امروز تقریبا همین طور بودند .فردا روز دیگری است و خورشید بدون معطلی بالا میاید
گاهي تصورمون اينه.....چيزايي كه مينويسي اينو نميگن.به نظرم جاهاي خوبي هستي.
مرسی علی جان. امیدوارم حرف تو درست باشه
تو هم مثل بقیه ای...
کمی اندوهناک تر شاید
agart polha kharab shode bashad bayad che kar kard?
فکر کنم خیلی خوب میفهممت.اولین جایی بود که از اول تا اخر خوندم بی وقفه، همه پستها رو. بدون اینکه بدونم چرا. دقیقا به همین شدتی که نوشتی درگیر این تنهایی ام و به همین شدت وحشت زده ام. آگاهانه اینکارو کرده ام و حالا میترسم. خیلی بیشتر از اونی که فکرشو بکنی...اگه راهی برای تسکین بود ،نمیدونم اگه راهی پیدا کردی به منم بگو....
به شما همتون دروغگویین:
چه تناقض عجیب و دلپذیریه این که دو آدم تنها به هم بگن همدیگه رو می فهمن. تسکین برای من یعنی همین کامنت تو.
تناقض دیگری هم در زندگی هست .اینکه سیر خیلی بد بو است.اما چطور است که غذا را لذیذ میکند؟( عتیقه هایی که سیر دوست ندارند را قلم گرفتیم)
چي ميشه گفت ! ولي يادمه كه دوستي ميگفت اين تنهايي ها آدم را به خدا نزديكتر ميكنه.
تلخ و دردناكه اما هيچ آدمي نيست كه تنهاي رو تجربه نكرده باشه.
مرسي رعنا
ارسال یک نظر