یک اثاث کشی کم کمی دارم می کنم به خواب ها. یک جور مسخره ای زندگی من کم کم داره شیفت پیدا می کنه به خواب. آدم هایی که دوست دارم، آرزوها، همه لذت ها و حتی ترس ها. جاهایی که می خوام برم و چیزهایی که ازشون فراری ام. زندگی واقعی یا چیزی که فکر می کنم واقعیه داره خالی تر میشه. دیگه بخش هیجان انگیزِ زیستن شده خواب دیدن. بیداری یعنی بین دو بار خواب دیدن.
* عنوان از فیلم یا کتاب گاوخونی است. شاید هر دو!
۴ نظر:
ياد نوجوونيام افتادم.همش مي گرفتم مي خوابيدم!چون قبل خواب مي تونستم كلي رويا پردازي كنم و بعدم خوابشونو ببينم!مسلما از زندگي عيني دور و برم خيلي بيشتر حال مي داد!
خوبه که میشه خوابا رُ رنگی دید.خواب دیدن یکی از سرگرمیهای منه!
چه وجه تشابهی اینجا هست سر این مساله. من فیالحال اینطوریاَم. نمیدونم الان با گذشت چند سال از زمان پست کردن مطلب، این قضیه برات از بین رفته بالاخره یا نه؟
آره الان دوباره خوندمش دیدم هنوز همینم چه بسا پیچیده تر!
ارسال یک نظر