۱۱ اسفند ۱۳۹۸

غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

دقیقه 65 بازی واتفورد و لیورپول است. در کمال شگفتی واتفوردِ ته‌جدولی به تازگی گل دوم را به لیورپولی زده که این فصل هیچ شکستی نداشته. خیابانی گزارش می‌کند که واتفورد حتی با زدن گل دوم هم دفاع نمی‌کند و همچنان حمله می‌کند، آنها روحیه گرفته‌اند. «روحیه» را از کجا می‌شود تشخیص داد؟ روحیه مثل بادی که به صورت آدم‌ها برخورد می‌کند، ناپیدا ولی غیرقابل کتمان است. مثل همین امروز صبح که من بیدار شدم و ساعت‌ها آهنگ‌های شهره را گوش دادم و فکر می‌کردم من چطور آهنگی غیر از شهره گوش می‌دادم؟ و شب بی‌تابی رگ‌هایم را گشاد می‌کرد. دانشمندهایی که سالهاست روی کله‌ی آدمیزاد تحقیق می‌کنند تا سر از این رفتارهای عجیب دربیاورند لابد جواب‌هایی دارند ولی از آنجایی که هنوز مورد شفایافته‌ای را تحویل بشریت نداده‌اند من به یافته‌هایشان مشکوکم. می‌شود توضیح داد که آدم چطور روحیه‌ی کاری را پیدا می‌کند، ولی بعد از پیدا شدن روحیه. می‌توانی بگویی واتفورد انگیزه داشته که از ته جدول تکان بخورد و در خانه خودش بازی می‌کند و تاکتیکش چه و چه بوده ولی بقیه تیم‌های شکست خورده از لیورپول هم همین راه‌ها را رفته بودند. روحیه شاید همه‌ی این کارها را کردن و تاس خوب آوردن است. می‌توانی دلیل گریه‌ها و خنده‌ها را پیدا کنید ولی محال است حدس بزنید چند ساعت دیگر ازاضطراب گریه می‌کنید و چه روزی ممکن است بی‌مقدمه برقصید. 
چند سال پیش فایل صوتی یکی از کلاس‌های شفیعی کدکنی را گوش می‌دادم که به شاگردهایش می‌گفت چیزی که می‌خوام بگویم حاصل هفتاد سال مطالعه‌ی من است (نمی‌دانم کدکنی همین یک بار این جمله را گفته یا هر بار کلاسش را با این شروع می‌کند، من فکر می‌کنم همین یک بار بوده). می‌گفت اگر یک نفر همه چیز داشته باشد و علامه دهر باشد و افسردگی عمیقی داشته باشد و یک نفر هیچ چیز نداشته باشد و حالش خوب باشد، او که حالش خوب است سعادتمندتر است. بعد می‌گفت «چیزی که برای انسان مهمه روحیه است روحیه است روحیه است». و بعد می‌گفت ما باید تمام ادبیات و هنرمان در جهت ارتقاء روحیه انسان باشد. و یک خطکش بیشتر وجود ندارد و آن خطکش روحیه است. 
من در اغلب سالهای زندگی‌ام در هواپیمایی قرار داشتم که در سمت تاریک زمین در حال حرکت بوده ولی هر چه می‌گذرد بیشتر به حرف کدکنی می‌رسم. که داشتن و دانستن به بهای افسردگی نمی‌ارزد. هیچ چیز به افسردگی نمی‌ارزد. خودم هنوز راهِ آبرومندی برای بیرون آمدن از تاریکی پیدا نکردم ولی اگر به عقب برمی‌گشتم خطکشم معیارم برای زندگی همین بود که افسرده نشوم. 
بازی سه هیچ به نفع واتفورد تمام شد.

۶ نظر:

فهیم گفت...

عالی!

Unknown گفت...

خیلی خوب بود ..

Unknown گفت...

ولی گاهی وقتا باید بهای دانستن را پرداخت کرد تا عده ایی جاهل که توانایی پرداخت را ندارند نجات داد

ناشناس گفت...

فقط اسم بلاگت قشنگه
نه بیشتر، نه کمتر :دی

ناشناس گفت...

سلام با کدوم قسمت پادکست رادیو مرز مصاحبه کردین؟ نتونستم پیداش کنم

محـمد گفت...

قسمتی که درباره زندانیان سیاسی بود