۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

کاش انتخاب هایم به تو محدود بود.

۰۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

صرفاً برای ثبت در تاریخ

چرا اینجوریه این زندگی؟ ببین دیشب چه اراجیفی نوشتم و امروز ابرهای همه عالم در دلم می گریند. مخصوصاً ابرهای مناطق استوایی. شنیدم اونجا بارون هاش شدیدتره. باران های موسمی اندونزی هم بد نیست. کلاً آسمون همه جا یه رنگ نیست.
دیوونه شدم رفت.
پنجشنبه 9 اردیبهشت


پ ن: نعمت حقیقی مرد. دیدید گفتم روز گهیه. حس آخر فیلم شاتر آیلند رو دارم.

من اگر دختر بودم

1. در حرف زدن، آخر کلماتم را نمی کشیدم. مگر ما چقدر عمر می کنیم که نیمش به کشیدن آخر کلمات برای جذاب تر به نظر رسیدن هدر شود.
2. از کلماتِ وا، اوا و این قبیل می کشیدم بیرون.
3. روی ناخن هایم وقت نمی گذاشتم. هم خودم را عذاب می دادم با هر بار شکستن و رنگ کردن و نمی دانم چی چی کردنشان، هم اینکه اصولا پسرها متوجه این لوس بازی ها نمی شوند.
4. لوازم آرایش نامرغوب به خورد مردم نمی دادم.
5. جوری کفش می پوشیدم که فکر وقت هایی که در خیابان عجله دارم را هم بکنم و با آن پاشنه های بلند، تمام بار حرکتی عضلاتم را به باسن مبارک محول نکنم.
6. خریدن کیف های کوچک زیر بغل گذاشتنی را به بعد از کشف کارکرد آن توسط دانشمندان موکول می کردم.
7. کلاً بزرگنمایی را کنار می گذاشتم. بالاخره یک روز در رختخواب همه چیز فاش خواهد شد.
8. اگر پسرکی می گفت عاشقم شده است همان شب با او می خوابیدم تا بفهمد مشکل کارش کجا بوده است.
9. تجربه می کردم. هم ازدواج هم فاحشگی را. بعد اگر خواستم درباره شان در کافی شاپ زر می زدم.
10. اگر دختر بودم دوست داشتم پسر بودم.


۰۷ اردیبهشت ۱۳۸۹

خرده داستان جنايي



داشتم باش غذا مي خوردم. اون غذاش تموم شده بود و من هنوز فس فس مي كردم. داشت با چنگالش بازي مي كرد. حوصله اش داشت سر مي رفت. چنگالشو كرد تو دلم، دلمو خورد.

۰۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

قشنگ

امروز منشي بخش بيهوشي به همه مي گفت قشنگم!

دقت نمي كرد، هيچ آدم قشنگي اونجا نبود



توضيح ضروري: قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشكال

۰۳ اردیبهشت ۱۳۸۹

در ستایش شکست خوردگان تاریخ

احتمالا دنیای خیال تنها دنیای نامحدودی است که ما در آن زندگی می کنیم. برای خیالباف ها دنیا هر روز رو به انبساط است (همان چیزی که الوی (آنی هال) در بچگی به روانپزشکش می گوید: دنیا داره باد می کنه!). من و آرزوها و خیالاتم روز به روز بزرگ تر و نامتناهی تر می شویم. حالا دیگر به راحتی نمی توانم از بزرگترین آرزویم بگویم یا نهایت خوشبختی را تصور کنم. چیزی که هیچ گاه از کودکی تا به حال تغییری نکرده این است که همه چیز ِ «من ِآرمانی ِ» من، بی نقص و کامل است. و اما سطح قابل لمس زندگی ...
 به قول جرج کلونی برای ما موفقیت آن نور خیره کننده ای است که ما را به سمت خود می کشاند. آرزوی بهترین شدن، قهرمان شدن، خلق شاهکارهای ادبی و هنری، زندگی در بهترین مناطق دنیا و...و... ولی این رسیدن به قله ها اغلب تناقضی در خود دارد که شکی در دل من انداخته است. این که اگر تنها قانون زندگی خودم را بخواهم فرض بگیرم - با دیگران همانطور رفتار کنم که از آنها انتظار دارم - آنگاه برای رسیدن به آرزوها باید پا روی شانه های دیگران بگذارم. برای نوشتن بهترین داستان ها، ساختن بهترین فیلم ها، پولدار شدن، قدرتمند شدن و سیر صعودی و سیری ناپذیر این ها به سمت «ترین» شدن. جزئیات این مسیر پر از خودخواهی و کنار زدن آدم ها و بی رحمی به اطرافیان است. آدمهای درجه یکی که در زندگی ام دیدم، کسانی که بشود نام استاد را بر آن ها گذاشت در مسیر زندگی جنایت های کوچک و ناپیدایی در حق اطرافیان کرده اند. در لحظه رسیدن به دوراهی های مهم زندگی «موفق شدن» را انتخاب کرده اند، اگر راه دیگر «وفادار ماندن به خود» باشد. این که برای موفق شدن، خودت را بهتر از آنچه هستی نشان دهی. این که برای خلق یک اثر هنری بزرگ که همه دوست داشته باشند و در اوج باشی باید قواعد بازی را رعایت کنی. قواعدی که با آن ها موافق نیستی. باید «روابط» خوبی داشته باشی با تهیه کننده ها، ناشرها، غول های تجاری، باشگاه های بزرگ و از همه مهمتر آدمهای واسطه.
چه موافق افکار زین الدین زیدان باشیم چه نباشیم، لحظه ای که در فینال جام جهانی با سر به سینه مدافع حریف کوبید، خودخواسته جای شکست را با پیروزی عوض کرد. وقتی سالینجر از 1965 تا 2010 مردم گریز می شود و در خانه خود در نیوهمشایر دور از تمام موفقیت ها و لذت هایی که پشت در انتظارش را می کشد زندگی می کند و می میرد. و تمام انسان های معروف و نامعروفی که می دانیم اگر کلمه مقابل شهرت، ثروت، قدرت، سلبریتی، زنان زیبا، مردان با قدرت و زیبا، برق فلاش عکاسان، هواداران بی شمار، جوایز مختلف، ثبت در تاریخ و جاودانگی، شکست باشد، «شکست را دوست نداشته اند، شکست را انتخاب کرده اند» آنگاه نور موفقیت شاید در چشمان ما کم فروغ شود.
حالا من مانده ام و تمام آرزوهای روی دست مانده ام و تناقضی که تمامی ندارد. لذت انکارناشدنی دیدن شاهکارها، خالقان آن ها و ... لذت بالا رفتن از پله ها همراه طنین کرکننده تشویق حضار ... بالا بردن جام قهرمانی و شادی میلیون ها نفر ... و بهترین بودن و این حقیقت که تمام این ها از عقده ها و ضعف های من در زندگی نشات می گیرد. نیاز به توجه و در «کادر» بودن. به قول آرمان تمام دارایی من نداری ام است. ژان لوک گدار جایی می گوید: اگر جوری که می خواستم می توانستم زندگی کنم، هیچ وقت فیلمساز نمی شدم.
حالا پس از تمام شراب هایی که به سلامتی انسان های بزرگ نوشیده شده اند می خواهم به سلامتی و افتخار انسان های دوست داشتنی عمرم بنوشم.
به افتخار شکست خوردگان تاریخ!
به افتخار آدم هایی که اسمشون رو تو گوگل سرچ کنید چیزی نمی آد!
به افتخار ماشین هایی که کفشون رو آفتاب دیده!
به افتخار کسانی که دره نگشته نگذاشته اند!
به افتخار خودکشی آدمهای زیبا!





۲۹ فروردین ۱۳۸۹

استنلی را همه دوست دارند

چند سال پیش به مناسبت صد سالگی سینما اکثر مطبوعات و نهادها و سایت های سینمایی لیست های بهترین های خودشون رو اعلام کردند. من این لیست ها رو جمع می کردم و بعد از مدتی شروع کردم به دسته بندی و استفاده آماری ازاین لیست ها. برای همه صنایع یکی از مهمترین بخش های کار، استفاده از تجربه و نتیجه ی آزمون و خطاهای گذشته است. ولی سینما تو این بخش همیشه مشکل داشته. باید یه جایی به صورت مدون و عینی از تجربه این صد سال سینما گزارشی تهیه بشه که من هنوز ندیدم. صنعت و هنر سینما یعنی مخاطب و خوبی این لیست ها این بود که چشم اندازی - هرچند ناقص - از سلیقه عمومی مردم و عشاق سینما نشونمون می داد که می تونست مبنای بسیاری از مطالعات و برنامه ریزی ها بشه. بیشتر از چهار ماه وقت گذاشتم و مهمترین لیست های اون موقع رو دسته بندی کردم. بر اساس فراوانی فیلمها در هر سال، محبوب ترین کارگردان ها، موفق ترین کشورهای غیر آمریکایی سینما، موفق ترین ژانرها و بهترین سالهای سینما. هر کدوم از این ها می تونست کلی سوال در پی داشته باشه. چرا این کارگردان محبوب ترینه؟ چرا این سالها بهترین سالهای سینما بوده؟ چرا این ژانرها؟ و خیلی چیزهای دیگه که جواب دادن به اونا به مطالعه کامل سینما، تاریخ، جامعه شناسی و روان شناسی نیاز داشت یعنی یه عیش کامل.
عیش من کامل نشد چون تلاش من برای اینکه از جایی سفارش بگیرم برای کامل کردن این تحقیق بی نتیجه موند و زمان گذشت و من سرد شدم. این چند روز فایل های اون موقع رو که مرور می کردم دیدم چقدر حیف شد اون همه تلاش خودجوش عاشقانه! نتیجه اون تحقیق در مورد فراوانی فیلم ها در هر سال که نشون می ده چه سالهایی سینما از دید منتقدها و مردم موفق تر بوده، شد این نمودار. توضیح اینکه منابع تحقیق لیست صدتایی مجله تایم، لیست صدتایی انستیتو فیلم آمریکا، لیست هزارتایی روزنامه نیویورک تایمز و لیست 250 فیلم اول (اون زمان) سایت IMDB  به نمایندگی از تماشاگران بود.


به روی تصویر کلیک کنید تا با اندازه واقعی ببینید


نکته جالب برای من این بود که محبوب ترین کارگردان هم میان منتقدین هم تماشاگران استنلی کوبریک بود و بعد از او بیلی وایلدر. دقت در زندگی و فیلم های این دو از اون روز تا حالا برای من خیلی درس ها داشته.






اینا رو نوشتم که اگر کسی یه زمانی دوست داشت، حوصله داشت، دستش به جایی می رسید که به این تحقیق اهمیت می داد من رو خبر کنه تا دوباره شروع کنیم عشق بازی رو.

۲۸ فروردین ۱۳۸۹

ما بدبخت ها

بعد از ده روز این خبر ولم نمی کنه. انگار خود منم. انگار تناسخ قبلی یا بعدی منه. شاید هم خیلی از ما (سوفیا رو که مطمئنم!). اصلا نمی دونم خوبه یا بد. دلم بسوزه براش یا نه. تقصیر خودشه یا نه. اینا فکراییه که برای خودم هم می کنم. انگار شخصیت سایه منه. اینجوری انگار آدم بهتر خودش رو می شناسه. مثل سینما می مونه. همه کاری که سینما و قصه ها برای ما انجام می دن همینه که این ماهی برای من انجام می ده.


بدبخت ترین حیوان دنیا در معرض انقراض
ماهی حبابی ملقب به بدبخت ترین حیوان دنیا در خطر انقراض قرار دارد. این ماهی تنبل که فقط می نشیند تا غذا از روبرویش رد شود تا آن را بخورد، قیافه ای مغموم داشته و در عمق 900 متری از سطح دریا زندگی می کند.

۲۷ فروردین ۱۳۸۹

دوست داشتن / دوست نداشتن

این دوست عزیز نویسنده ما، وبلاگ بزرگوار نقطه سر خط  دو تا پست داره که توش چیزایی که دوست داره یا نداره رو نوشته. برای من جالب بود وقتی به لیست خودم فکر می کردم دیدم چقدر ما درباره این چیزها خودمون رو سانسور می کنیم و حتی نزدیک ترین آدمای زندگی ما  از این لیست ساده بی خبرند. هرچند همین لیست هم دچار خودسانسوری های شدید شده ولی برای خودم بعضی مواردش تعجب آور بود! تأکید میشه که این لیست آرزوها نیست لیست تجربه هاست. ممنون از رعنای عزیز.





 دوست دارم های من
 دوست ندارم های من
 فیلم
بداهه پزی!
مقولات جنس لطیف!
رقص
خریدن فیلم از دست فروش ها
نامه نوشتن
زیتون
باد
خواب دیدن
پرسه زدن همراه با موزیک
شنا
بردن بازی
آواز خوندن دسته جمعی
حمام طولانی
بازی (از هر نوع)
نوشیدنی!
جاده لواسون
آدمهای غریبه
پول
فحش دادن
رفتن به استادیوم
غیر منتظره ها
خیالبافی
کافه گلاسه ساخت خودم
و ادامه دارد ...
خودسانسوری در وبلاگ شخصی
امر نادیدنی! (خطر سوسک شدگی!)
پیرزن و پیرمرد
عروسی ایرانی
دیر رسیدن
مردم ایران
کت و شلوار
مسئولیت 
مسئولیت
مسئولیت
خواب دیدن
کسانی که بجای سلام میگن درود
باختن بازی
کلم پلو
مراسم ترحیم از اول تا آخر
مهمانی
اتوبوس بین شهری
کارهای عقب مونده
مارکو ماتراتزی
آدمهای غریبه
نصیحت
بی پولی
کتاب های موفقیت
فک زدن، روده درازی، زر مفت
و ادامه دارد ...


۲۳ فروردین ۱۳۸۹

عادت فراموشی

ظاهراً آلزایمر بهتر از فراموشیه. اون از پدربزرگم که وقتی می رفت بیرون راه برگشت رو گم می کرد و ساعتها دنبالش می گشتیم و ما رو نمی شناخت و هر روز بش معرفی می شدیم. اینم از مادربزرگم که باید حواسمون باشه بش نگیم که مادرش یا شوهرش سی سال پیش مردند که اگه بفهمه کلی گریه می کنه انگار همین الان مردن. بهتر از این فراموشی ِمنه که داره همه چیز کم رنگ میشه و هیچ حرفی، شوکی، نگاهی تکونم نمی ده. دیگه وقتی کسی بم یادآوری می کنه تو رفتی نمی زنم زیر گریه. دیگه از شنیدن فوت پدرم از هوش نمی رم. دیگه چشم انتظار کسی نیستم. راه خونه رو هم گم نمی کنم. دیگه هیچ اولینی نمونده. نه اولین عشق، نه اولین لمس. جای همه شون رو عادت گرفته.

۲۲ فروردین ۱۳۸۹

لاک پشت بودن

سالها بعد از اینکه لاک پشت اون مسابقه معروف رو از خرگوش برد تو کتاب خاطراتش نوشت:

«اون مسابقه کذایی فقط برای دست انداختن من بود. همه از بیماری لعنتی من خبر داشتند: فوبیای عقب موندن از دیگران»

۲۱ فروردین ۱۳۸۹

از اين لحاظ

دل در بر و
مي در كف و
معشوق
Beckham
است












۲۰ فروردین ۱۳۸۹

در موسسه فنی کالیفرنیا

برایم مهم نیست این لعنتی ها چه قدر باهوش اند:

من حوصله ام سر رفته.



تمام طول روز باران وحشتناکی باریده و

هیچ کاری برای انجام دادن نیست





ریچارد براتیگان - 24 ژانویه 1967

از کتاب لطفا این کتاب را بکارید - ترجمه مهدی نوید، لیلا صمدی



پی نوشت: امروز من

Almost Famous



penny: Look, You should be happy for me. You don't know what he says to me in private. Maybe it is love. as much as it can be with someone who...
William: ...sold you to humble pie for fifty dollars and a case of beer? I was there! I was there!
 He is instantly sorry. Her world privately crumbles, but she tries to remain stoic and carefree.
penny: [sniffs] What kind of beer?


...

ای زیباترین

رنگین کمان

نازنین

قشنگی شب های بارانی

ای معصومیت ابدی

من جفت شیش آوردم تو رو شناختم

بکش بیرون از من



۱۸ فروردین ۱۳۸۹

چه

باید بیدار بشم و برم سر کار ولی چند تا از چریک های چه گوارا بالای سرم ایستاده ان و میگن اگه بیدار بشی همه خانواده ات رو می کشیم. درسته دیر رسیدم سر کار ولی مسئله مهم برام این بود که از بچه های چه بعید بود.

كلمات

چرا كلماتي از اين قبيل اين قدر به نظر به نظر من سرد و بي روح مي آيند؟ آيا علتش اين است كه هيچ كلمه اي آن لطافت را ندارد كه بتواند اسم تو باشد؟

 جيمز جويس - مردگان

تكرار

سال Reset مي شود

و «هر» روزش

۱۷ فروردین ۱۳۸۹

پچ پچ

مي گويند پچ پچ كار خوبی نيست

پس باد چه مي گويد به گل ها

موج به دريا

گنجشك به گنجشك

باران به زمين

پس چرا من نمی توانم پچ پچ كنم

چرا همه چيز را بايد بدانی



حامد

۱۶ فروردین ۱۳۸۹

آن

شاهد آن است که مویی و میانی دارد، بقیه اش رو توهم زدی حافظا!

۱۴ فروردین ۱۳۸۹

رونوشت برابر اصل

شب و سکوت و سه تاری که لال مانده منم

بیا کمی بنوازم

بیا کمی بزنم



رونوشت: ...

۱۳ فروردین ۱۳۸۹

من

چقدر گریه به این زندگی بدهکارم

آغوشی نیست!