۲۷ بهمن ۱۳۹۸

جهش مستقیم روی کله‌ی فرمانده

یه ایمان تپلی داشتیم تو زندان که خیلی ابهت داشت بش می‌گفتیم دُن ایمان. این رو همراه پسرخاله‌اش که اسم اون هم ایمان بود گرفته بودند که پسر ریزه میزه و لاغری ود. جریان دستگیری‌شون این بود که دُن ایمان تو روزهای شلوغی جلوی اسکان منتظر پسرخاله بوده که برن تو تظاهرات و پسرخاله دیر کرده و نیروهای گارد و بسیج و اینا هی بش گیر داده بودند و اینم هی جاش رو عوض می‌کرده و چون موبایل‌ها قطع بوده همش چشمم به جای قرارشون بوده که پسرخاله‌اش رو گم نکنه تا اینکه بعد از یک ساعت تاخیر پسرخاله پیداش میشه و ایمان شروع می‌کنه فحش دادن به پسرخاله‌اش که اینا دهن منو سرویس کردن نزدیک بود بگیرنم معلوم هست کدوم گوری هستی چند بار از اینا کتک خوردم بخاطر تو، که در این لحظه پسرخاله‌ی ریزه میزه میگه: «دیر کردم؟ الان جبران می‌کنم» و دورخیز می‌کنه و مستقیم می‌پره روی کول فرمانده نیروهای گارد و شروع می‌کنه با مشت توی کله طرف زدن و با هم می‌افتن زمین و همه نیروها می‌ریزن سرشون و این میشه که جفتشون دستگیر میشن.
حالا این تصویر پسرخاله روی کول فرمانده برای من نماد جبران عقب‌موندگی خودم شده. هر بار که زیاد می‌خوابم، هر بار که روزهای زیادی کار مفیدی نمی‌کنم، هر بار به این سال‌هایی که با افسردگی تباه شد، هر بار به سنم و بی‌حاصلی‌ام فکر می‌کنم، فکر می‌کنم آخرش مثل پسرخاله‌ی ایمان می‌پرم روی کول اون غول بزرگی که ازش می‌ترسم و شروع می‌کنم به کتک زدنش و هیچی خدای من هیچی هیچی بهتر از این نیست.

۱۹ بهمن ۱۳۹۸

گر رَود دیده و عقل و خرد و جان

الهی قمشه‌ای تو رادیوی تاکسی داشت می‌گفت مولانا میگه من یه طوماری دارم طولش از اینجا تا ابد توش فقط نوشته «تو نرو».