۲۱ دی ۱۳۹۸

تمام شد

امروز شعله‌ی ضعیف امیدم خاموش شد. تمام این سالها امید داشتم که در مقابلشان نجنگم. می‌نوشتم از جنایت و جنایت را باور نداشتم. می‌گفتم از سیاهی و سیاهی را به چشم ندیده بودم. عمق این ظلمت را. تحمل می‌کردم و تحمل خودم را تحمل می‌کردم شاید این کابوس روزی تمام شود. پیش از این هر چه کشته بودند و زندانی کرده بودند می‌گفتم در مقابلشان هستیم. اینها هزینه‌ی آزادی است. امروز ولی جنون را دیدم. کسی که از ترس رو به تاریکی شب شلیک می‌کند یعنی به پایان رسیده. اختیار ماشه را به ترسش داده و حالا جنون است که شلیک می‌کند. آنها دیگر فقط در مقابل آزادی نیستند، در مقابل زندگی‌اند. من از حالا هر کاری می‌کنم که اسلحه را قدرت را از دستشان بگیرم.

هیچ نظری موجود نیست: