۲۴ خرداد ۱۳۹۰

رسیدن به چند قدمی ایستگاه اتوبوس استرس داره. اتوبوس خیلی دیر به دیر میاد و یکهو از پیچ خیابون رد میشه و یه نیش ترمز می زنه و میره. اگه دو قدمی اش باشی و بش نرسی زور داره. یه پیرمرد نشسته بود تو ایستگاه. داشتم موزیک فیلم دشت گریان رو گوش می کردم. وسط های آهنگ یک ساز کمانچه طوری وارد میشه که من همیشه تصور می کنم این باید کیهان کلهر باشه. می دونم که نیست ولی تصویر انگشت هاش روی سیم ها میاد تو ذهنم. دیدم پیرمرد داره حرف می زنه. موزیک رو نگه داشتم. گفت ما کجاییم؟ داشت به نقشه کنار ایستگاه نگاه می کرد. روی نقشه نوشته بود: «شما اینجا هستید». دستش رو گذاشت روی کلمه «اینجا» گفت ما اینجاییم. گفتم فلشش رو به اینجاست ببینید. گفت خب از اینجا... باز انگشتش روی کلمه بود. میریم اینجا. انگشتش رو به بالا رفت. گفتم پایین. گفت خب. رو به پایین رفت تا تره بار. گفتم ولی ما می پیچیم این وری. سمت گلها. انگشتش هر جا که می خواست می رفت. نکته قضیه رو گرفتم. نشستم دوباره. چند دقیقه گذشت. گفت اتوبوس نمیاد. گفتم میاد. دیر به دیر میاد. گفت نمیاد. من باز موزیک گوش دادم. این وسط پیرمرد لابد باز حرف هایی زده که من نشنیدم. مهم هم نبود. انگار من اونجا نبودم.

۳ نظر:

مژگان گفت...

باز من با موبايلم، اينترنت ندارم.
اوپرا كه ديگه كار نميكنه، به پيشنهاد فاطمه يوسى بروزر نصب كردم.
با فارسى مشكل داره، از چپ به راست مينويسه، ترتيب حروف هم برعكسه.
وبلاگ تو اگه باشه، شرايط از اين بدترها هم كه باشه، ميخونمش.

با اون چندتاى ديگه تو گودر unread‏ نگه ميدارم كه يه روز با تمركز بخونم!

دلفين گفت...

من به اين نوشته نمره 200 ميدم

Unknown گفت...

دشت گریان؟؟؟؟!!! موسیقی متنش برا النی کاراندیرو!؟