۲۰ خرداد ۱۳۹۰

کتاب اعترافات سنت ممدویچ

من آدم مهمی نیستم که اعترافم به این که یه شکست خورده بدبختم خبر مهمی باشد. شاید اعترافی در حد کلیسای کوچکی در حوالی دوبلین. رضا براهنی ای هم ندارم که برایم شعر بلند اسماعیل بگوید. اینکه من آدم عاصی بودم و نه به آن صورت که فکر کنید موهای بلندی داشته باشم و هر روز با زمین و زمان دعوا کنم و عکس «چه» روی تی شرتم باشد و این ها. در همین حد که سال آخر دبیرستان به این نتیجه رسیدم که دیگر حاضر نیستم هیچ جا امتحان بدهم. بم برمی خورد امتحان دادن. همین که هر چه مدرک داشتم ریختم دور. که به این رسیدم که از اینجا به بعد فقط منم و سینما. هیچ روزی با رؤیای فیلم ساختن و فیلم دیدن نگذشت. اینکه به همه قهرمان های داستان هایم اعتماد کردم. شغل مهمی نداشتم و کار مهمی نمی کردم و مهم نبودن برایم مهم بود. هر بار کسی می پرسید کی هستی و چکار می کنی به دردسر می افتادم. پرفکت بودن، پروفشنال بودن برام ضدارزش بود. یک سعی احمقانه مضحکی داشتم که از طبقه پایینم در اجتماع ناراحت نباشم، که خوش باشم. که خواسته و ناخواسته مدل خودم زندگی کنم. هیچ وقت از این مدل زندگیم نتوانستم دفاع کنم که همیشه شرمساریش برایم مانده بود که به واسطه همین چیزها در هیچ جمعی راهی نداشتم. فیلم می ساختم تنها می ساختم. همین چهار تا دوستی که داشتم سالی به دوازده ماه سراغی از من نمی گرفتند. ولی من از این مدل زندگیم لذت می بردم. سر مذهب، روابط اجتماعی، مناسبات کاری، پس انداز داشتن، برنامه ریزی برای آینده مثل دیوار بودم. راه نمی دادم. حالا چی؟ کم آوردم. از زندگی تو این مملکت بیزارم. بیزارم یعنی اینکه دارم دیوانه میشم، دارم دیوانه میشم یعنی دقیقن بیمارستان روانی و مناسکش. نمی تونم بمونم. ولی همه اون لجبازی ها منو به اینجا رسونده. یه آدم بی پول بی مدرک بی کس و کاری که دلش می خواد بره یه جای دیگه دنیا سینما بخونه یا فیلم بسازه. مناسبات دنیا براساس آدم های نرمال تعریف شده. شما بدون مدرک فلان، حساب پرو پیمون، پذیرش از فلانجا و هزار کوفت زهرمارِ آدمهای متشخصِ درست کردار نمی تونی جایی بری. من موندم اینجا. دارم خفه میشم. بطور جدی جدی به خودکشی فکر می کنم. مکالمه من با آدم هایی که خارج از ایران اند اینطور پیش میره که طرف می پرسه فلان چیزو داری؟ من: نه فلان چیز؟ :نه نه نه نه همینطور تا آخر. یک سیستم مریض بین المللی وجود داره که آدمی مثل من درونش هیچ اهمیتی ندارم. واجد هیچ شرایطی نیستم. شعور درش مدنظر قرار نگرفته. آدمِ به تنگ آمده تعریفی نداره. من تو این کشور غریب موندم و هیچ جا راهم نمی دن. خیلی خیلی خسته ام. کیارستمی می گفت خدمتکاری داشته که از خونه بیرون نمی رفته. بش می گفته چرا بیرون نمی ری؟ می گفت وقتی این همه آدم رو می بینم صورتم درد می گیره. دارم شرح حال این روزهام رو می نویسم و به استیصال کامل رسیده ام. هیچ راه پس و پیشی ندارم. هم به کمک نیاز دارم هم از آدمها می ترسم. کمترین حد اعتماد به نفس. حتی از زنگ زدن به 118 هم هول برم می دارد. من شکست خوردم و شاید اگر برگردم به ده سال پیش مثل بقیه زندگی کنم. گور پدر سیستم احمقانه آموزشی مملکت، گور پدر جامعه، گور پدر خایه مالی عموهای پولدار. من سینما رو دوست داشتم و حالا که بش نرسیدم به هر دلیلی که بوده یه شکست خورده کاملم. هر چند مهم هم نیست. شاید کشیش هم خوابش برده باشد. شما هم.

۳۰ نظر:

S A E E D E H گفت...

فک می کنم برای رشته هایی مثل سینما تجربه ی کاری مهم تر از مدرک باشه نه...؟ فیلم هایی که ساختی شاید رزومه ی خوبی برات باشه هومم؟

R A N A گفت...

چرا اینقدر بی تابی می کنی؟؟؟
هر آدمی راه خودشو داره توی زندگی واسه رسیدن به چیزایی که دلش می خواد... یه کم صبر کن. راه خودتو پیدا کن..
ناامید و افسرده می شی، چون می خوای راه بقیه آدمارو دنبال کنی.. راه تو با اون بقیه زیادی که ازشون حرف می زنی (که یکیشون هم خودمم) فرق می کنه.. راه هنرمند واقعی همیشه فرق میکنه.. همونطور که نگاهش فرق می کنه.. که عمق زخم هاش فرق می کنه..
خودتو حیف و حروم نکن..بی تابی نکن.. صبر کن.. راه خودتو پیدا کن.. صبر کن.. شاید باید زخمهات عمیق تر از اینی که حالا هست بشه.. سخته. دیره. دوره.. اما هست. شک نکن. شک نکن. همین طور که تا حالاش راه خودتو اومدی، از اینجا به بعدم راه خودتو پیدا کن

راضیه گفت...

خب چرا همین الان شروع نمیکنی سینما بخونی؟توی ایران منظورمه.حداقل یه لیسانس بگیر تا کارت راحتتر پیش بره

مانی ب. گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
مهسا گفت...

غم زمانه پایان نمی رسد. برخیز ! به شوغ یک نفس تازه در هوای بهار
برخیز داداش :-*

دشت سترون گفت...

شاید این تنها مطلبی است که در این چند ماه اخیر به شدت احساس می کنم که " درک می کنم" !
هرکسی به نوعی " درگیر" زندگی است. ادامه بده رفیق ادامه بده به تلاش... به زندگی ..یه روز شاید همه چیز تغییر کنه.

مریم گفت...

فکر میکنم فقط آدمهای قوی هستن که میتوانن به اشتباهشون اعتراف کنن و به نظر شما جز اون دسته ای...
میدونم الان میگید: خب الان این قوی بودن چه به دردم میخوره؟
این قوی بودن، یعنی اولین گام برای تغییر، هیچ زمانی برای شروع دیر نیست...

ناشناس گفت...

be raftane gheire ghanooni az iran fekr nakardid?

نسل چهارمي گفت...

از اينجا رفتن يعني همه چيز رو از صفر شروع كردن(حداقل براي خيلي ها) صفر مطلق. وقتي آدمايي كه سنشون 40 رو رد كرده و اينجا براي خودشون شغل و حداقل ِ اعتبار رو دارن ترجيح ميدن برن يعني يه چيزي تو اين تيكه از زمين، تو اين گربه مي لنگه... همه ما بين همه راه هايي كه داشتيم يكيش رو انتخاب كرديم و جلو رفتيم ولي كي مي دونه كه اگه از راه ديگه اي مي رفتيم وضعمون بهتر مي بود؟ مهم اينه كه الان اينجاييم. و اين يعني به تو نياز هست. يعني تو توي اين دنيا هدفي رو برآورده مي كني.
راستي، گفته بودي زنداني ها براي خاطر بچه هاشون هم كه شده بايد آزاد بشن. وقتي به خودكشي فكر مي كني به مادرت هم فكر مي كني؟

ناشناس گفت...

خوب چرا از اول شروع نمی کنی؟ فک کن 10 سال پیشه

مژگان گفت...

چرا كامنت منو پاك كردى؟
وبلاگ خودته،اين اختيارو دارى،فقط ميخواستم بدونم.
اگه همون اول ريجكتش كرده بودى،نميپرسيدم.در نظرم اينطور اومد كه آدم احمقى ام در نظرت.
من وبلاگت رو كه دنبال ميكنم،هيچ،كامنتاشم دنبال ميكنم،شايد اينو نميدونستى.

هر حرفى كه ميخواستم بزنم،اگه مينوشتم ميرفتم تو دسته همونايى كه بهشون فحش ميدى.
بدون اينكه به اين فكر كنى كه شايد اون آدم ها دوستت دارن. به خاطر همين شخصيتى كه هستى. اينو باور كن،محمد.
آخرش رفتم تو همون دسته هه،نه؟!

ميدونم اين روزا اعصاب ندارى،منم هى رو مخت راه ميرم،با كفش ميخدار.
هى به خودم ميگم مژ،راحتش بذار. نميشه،نميتونم تنهات بذارم،با اينكه ميدونم که "نبودنم برات بهتر از اینگونه بودنه".
از ناشناس ها بیشتر آزارت میدم، نه؟
:(

مژگان گفت...

"اگر نمی‌توانی، باید رهایش کنی! آدم بی‌قرار را هرکسی نمی‌فهمد خب! ایراد از تو نیست. برای آدم بی‌قرار، نبودن خیلی‌ها بهتر از اشتباهی بودنشان است! باور کن!"
من نمیتونم رو نِروت نرم، دست خودم نیست. دوبار تهدیدم کردی که "بلاکت میکنما". اگه این بار سومه، حتما این کارو بکن. من دست خودم نیست.

سارا گفت...

سرخپوست خوب ما! من توی یک کشور اروپایی زندگی می کنم و می تونم اینجا برات یک سری اطلاعات جمع آوری کنم که برای رشته سینما با وضعیت تو چه چیزهایی نیاز هست. بودند بچه هایی که با دیپلم اومدن و تونستند اینجا پذیرش بگیرن برای رشته های هنری. امیدوارم که بتونم برات کمک خوبی باشم.

محـمد گفت...

سارا جان میشه به من ایمیل بزنی؟
mardegonde@gmail.com

محـمد گفت...

مژگان من نظر کسی رو حذف نمی کنم. چیزی که تو گذاشته بودی لینک نوشته خودم بود. اگه می خواستم همینجا می نوشتمش. لازم نبود تو اینجا کپی اش کنی.

Chakameh Azimpour گفت...

برای کار یا تحصیل در رشته های هنری حداقل در این ور دنیا احتیاج مبرمی به مدرک نیست. برای دانشگاهها یا موسساتی که مد نظرته، نمونه فیلمت را بفرست. اگر دوست داشته باشند، خودشان برای دریافت ویزا و کمک هزینه تحصیلی کمکت می کنند. در ایران هم که همیشه میتوانی در کنکور شرکت کنی. یک یاعلی میخواهد.

دلفين گفت...

من ديروز مدارکم رو فرستادم کانادا. 3-4 سال ديگه کارم درست ميشه شايد!! واستا ! ميريم ايشالا !

خواننده ی سرخچوست مرده گفت...

به نظرم چقدر بعضی از این نظرا خوب اومد و کمک کننده. راستش من تنها یه خواننده وبلاگ شما هستم و حتی می خواستم بنویسم اه! چقدر غر می زنی و چقدر بی فکری که به فکر مادرت نیستی و از این جور چیزا. بعدش فکر کردم اگه یکی به من این حرفها رو می زد چقد عصبانی می شدم و هر چی دلم می خواست بهش می گفتم اینه که خاموشی گزیدم!

من از اون دسته آدم ها هستم که یک مدرک پر از ابهت دارم. پشیمون هم نیستم از داشتنش. یه انتخابه که شما جسورانه نخواستید داشته باشید. وقتی آدم سنش بیشتر باشه و بخواد درس بخونه جدیت بیشتری داره. اینو من تو دانشجویام خیلی دیدم. اونی که کارمند بوده، زن و بچه داشته ماکسیمم نمره کلاس رو گرفته. به نظرم این که مدرک داشته باشید احمقانه نیست. از همین حالا شروع کنید. می دونم ممکنه نصیحت به خودش بگیره اماآدم فکر می کنه دیره وکاری رو شروع نمی کنه اما وقتی زمان می گذره و بعد به قضیه نگاه می کنه می بینه دیر هم نبوده. زمان رو دیگه از دست ندید...
وبلاگ داشتن بدی ها و عوارض زیادی داره اما یه خوبی خیلی بزرگ داره و اونم اینه که آدم می تونه دوست و کمک پیدا کنه. امیدوارم این کمک ها به دردتون بخوره ...

محـمد گفت...

یا من بد می نویسم یا شما یجور دیگه برداشت می کنید. من به این نرسیدم که کاری که کردم غلط بوده. بخاطر این جامعه مزخرف بخاطر این دنیای یه طرفه احمقانه به بن بست رسسیدم. به گه خوردن افتادم. دارم میگم حاضرم برگردم به ده سال پیش مثل بقیه زندگی کنم ولی دیگه تحمل این وضعیت رو ندارم. انقدر نصیحت نکنید تو رو خدا.

دلفين گفت...

بد ننوشتي . خيالت جمع

محـمد گفت...

دلفین جان شما چرا ما رو از مصاحبت با خودتون محروم کردید؟ من شاکی ام ها همچنان!

Chakameh Azimpour گفت...

حرف من نصیحت به نظرت رسیده بود؟ ببخشید.

خواننده ی سرخچوست مرده گفت...

قصد نصیحت نداشتم. اگر اینطوری برداشت کردید متاسفم و ببخشید.

محـمد گفت...

چکامه جان من جسارت نکردم به شما. نه عزیز من با شما نبودم.

اینجا مصداق نصیحت مشخص کردن دیگه از اون کارهاست. اگه منو می شناسید دیگه نپرسید. از همتون معذرت می خوام که تک تک به کامنت ها جواب ندادم حال خوبی نداشتم و ندارم.

دلفين گفت...

شاااکي؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا اونوخت ؟؟

محـمد گفت...

با این جوابت شک کردم تو همون دلفین خودمون باشی! ایمیل قبلی که بسته شده. این یکی هم که میگی دست خودت نیست. اینجا هم که نمی تونم توضیح بدم. خودت بگو چکار کنم؟

دلفين گفت...

بزن به همون بيست دي. مي خونمش . شک کار کفاره !!

caspian گفت...

fek konam filmato befresti chan ja bad nabashe. ieki az jashnvare haaie taze kar vali nesbatan herfe ee UKIFF e,
http://www.ukiff.org.uk/submissions/how-to-submit
shaiad age ie ja filmi submit koni betooni baadesham baraie tahsil az ja ee paziresh begiri, shaiad hatta betooni majjani dars bekhooni bekhosoos to keshvara ee mesle swed.

ناشناس گفت...

به قول استادم: سیستم ها همیشه باهوش تر از آدم ها هستند. یعنی دقیقا همینی که گفتی. همه ی ما به نوعی اسیر سیستم می شیم. اصلن از همون اول که به دنیا اومدیم؛ همون سیستمی که میگی شعور آدم ها رو در نظر نمی گیره ما رو در نظر گرفته و به شکل پنهان و مضمنی سعی می کنه حال همه رو بگیره.
من همه ی اون چیزهایی که می گی نداری رو دارم. ولی باز هم در بند این اسارت سیستماتیک هستم. الان می خوام برم دکتری بخوندم؛ ولی نمی تونم نو گرایشی که خودم دوست دارم برم...اگر برم؛ چهار ساله دیگه بی کارم.
ته ش اینکه؛ قانون این خوک دونی همینه

Unknown گفت...

تا حالا پوست انداختی؟ نمی خوام بیشتر از اینا زر بزنم اخه این یه پست قدیمیه و نظر گذاشتن واسه پستای قدیمی فحش داره ناجور!