۱۵ آذر ۱۴۰۰

تربیت بد

 تو خانواده‌ی ما صبر و تحمل در مقابل سختی‌های زندگی یه فضیلت بوده. شاید هم تو فرهنگ ایرانی. من زیاد از بیرون از خانواده‌ام خبر ندارم. ولی لابد بعد از مردن یکی میگن خدا بهتون صبر بده برای اینه که صبر داشتن یه قدرته. و برعکس اونایی که صبر نداشتند یا لوس بودند یا نازک‌نارنجی. ولی همین لوس‌ها و نازک ‌ارنجی‌ها از همون اوایل زندگی‌شون مرزهای ناراحت شدن خودشون رو به دیگران نشون دادند. دیگه همه می‌دونن فلانی از چی بدش میاد به چی حساسه چه حرفی رو جلوش نباید زد و اینها. یعنی همه خودشون رو باید با طرف تنظیم کنن چون داستان درست می‌کنه. همه هم که از داستان می‌ترسن. تمام تلاش آدم برای اینه که کمترین دردسر رو تو زندگی داشته باشه. من از بچگی یعنی از خیلی خیلی بچگی آدم نمونه‌ای بودم. کم‌حرف و بی‌دردسر و آروم. بهترین بچه‌ی ممکن برای یه خانواده و بهترین شهروند برای جامعه. هر چی بدهیم بخوره هر کاری بگیم بکنه صداش هم درنیاد. چی از این بهتر؟ هر بار هم بابتش تشویق شده‌ام و طبعا هر بار تشویق خواسته‌ام مظلوم و ساکت بوده‌ام. آخی طفلی. بچه‌ی مودب و ماخوذ به حیا. هنوز هم که هنوزه اکثر آدمها صدام رو درست نمی‌شنون چون عادت کرده‌ام آروم حرف بزنم. چندین بار خواسته‌ام برم کلاس فن بیان بس که آدم‌ها صدام رو نشنیده‌ان و هر حرفی رو دو بار تکرار کرده‌ام. راستش همین نوشته‌های من هم منوآدم مظلوم و آرومی نشون میده که بقیه لابد دلشون برام می‌سوزه. ولی خب آدم‌های دنیادیده می‌دونن که این آدم‌ها از بقیه خطرناک‌ترن. مخصوصا که تو زندگی تحقیر زیادی رو تحمل کرده باشن. ولی نکته‌اش برای من اینه که کجا و چجوری این زودپز منفجر میشه؟ هنوز هم البته از آدمهای حساس به همه چیز خوشم نمیاد. هنوز هم هر غذایی رو می‌خورم و نمی‌فهمم غذای بد چیه. فقط می‌دونم غذای خوب چیه. حتی از غذای زندان هم بدم نمی‌اومد. یه بار تو انفرادی که بودم یکی از یه سلول دیگه داد می‌زد من اگه هر روز قهوه نخورم از سردرد می‌میرم و من می‌خندیدم که این دیگه چجورشه؟ حالا البته خیلی سخته به قول سپهر خلسه «رو سن چهل» بخوام تغییر کنم. مرد گنده خجالت نمی‌کشه. دیر فهمیدم که این جامعه و این خانواده چه بلایی سرم آورده. دوست دارم هر چی تا حالا رشته‌ام رو پنبه کنم. حالا که حس می کنم به ته فیلم رسیده‌ام یه کاری کنم که هیچکس ازم خوشش نیاد. این سکانس آخر باید برینه به بقیه‌ی فیلم.

۳ نظر:

میرتل گریان گفت...

خیلی خوب مینویسی سرخپوست. منم همینم. شاید چون فکر میکردم اگر آدما بدونن از چی بدم میاد برعلیه م استفاده میکنن. شایدم بد نباشه همین فرمونو ادامه بدی. سرخپوستی که میدونست بقیه چیو دوست ندارن و آزارشون میداد ولی کسی نمیتونست آزارش بده!

محـمد گفت...

🤟

ناشناس گفت...

.you are enough and perfect