۳۱ تیر ۱۳۹۲

اسپرم‌هایی که به دنبال رسالت بزرگشان آمده‌اند

رفته بودم از بانک چک رمزدار بگیرم که پول پیش خونه‌ی جدید رو بدم. کارمند بانک گفت امضات مطابقت نداره. گفتم می‌شه ببینم؟ مونیتورش رو چرخوند دیدم یه چیز هچل هفتیه. گفتم این که لرزه نگاریه امضا نیست. گفت مال خودته دیگه. گفتم این تصویر دفرمه شده. من چند ساله اینجا حساب دارم الان فهمیدید؟ گفت خب چند سال گذشته لابد به مرور زمان امضات تغییر کرده باید بری دوباره ثبتش کنی. گفتم چیو چند سال گذشته؟ سه چهار ساله. گفت نمی‌دونم دیگه من اینو قبول ندارم. با عصبانیت اومدم بیرون و رفتم شعبه مرکزی. تو راه داشتم تو دلم با کارمنده حرف می‌زدم. که آقا جون یکی پارکینسون بگیره یا دستش بشکنه شما بش پول نمی‌دید؟ خب اون کارت ملیه اونم عکس منه. یادم اومد با عکسم هم خیلی فرق کردم. ریش گذاشتم و موهام بیشتر ریخته. با عکس شناسنامه که هیچی مال دوم دبیرستانمه. گفتم خوب شد نظرش رو به عکسها جلب نکردم والا بیشتر شک می‌کرد. اینا اینجوری‌ان دیگه یهو دیدی اسلحه کشیدن رو سرت که می‌خوای بانکو بزنی؟ یادم اومد سه چهار سال نیست و ده ساله که این حسابو باز کردم. جدن ده ساله؟ زمان انگار به نزدیک و خیلی دور تقسیم شده. بین‌ش چیزی نیست. اصلن چرا همین حرف‌ها رو درباره پارکینسون و دست شکسته به کارمنده نگفتم؟ بس که سرعت انتقالم پایینه. همش وقتی میام خونه میگم کاش جواب یارو رو داده بودم. لابد واسه همین وبلاگ می‌نویسم. چون سرعت انتقالم به همه چی پایینه. 

شعبه مرکزی که رفتم همه این حرف‌ها درباره پارکینسون و دست شکسته رو به دختره متصدی باجه گفتم، انگار که به اون یارو قبلیه داشتم می‌گفتم. اونم با دندون‌های سیم‌کشی‌ شده‌اش لبخندهای پت و پهن والاس و گرومیتی می‌زد و فکر می‌کرد دارم شوخی می‌کنم. گفت حالا اونا موارد خاصه. گفتم خب من هر روز دستمو باندپیچی می‌کنم میام میگم دستم درد می‌کنه نمی‌تونم امضا کنم شما چکار می‌کنید؟ باز خندید و این بار سعی کرد دهنش بسته باشه که سیم‌ها معلوم نشه. یه کله‌ای تکون داد که چی بگم والا. هر بار بانک رفتن برام عذاب الیمه. چون یه مشت اصطلاحات و قوانین احمقانه دارن که من سر درنمیارم. تو بانک سامان برای گرفتن نوبت چهار تا گزینه داری: تسهیلات و اعتبارات، چک و نمی‌دونم چی، واریز و برداشت، سایر موارد. تسهیلات و اعتبارات؟! مگه ستاد نیروهای مسلحه؟  

قبلن فکر می‌کردم چون مردم گریزم آداب و مهارت‌های اجتماعی رو بلد نیستم. بعد دیدم پیش دکتر هم میری چیزهایی میگه که نمی‌فهمی. پیش مهندس هم میری سر درنمیاری از چی حرف می‌زنه. منتقد فیلم یه چیزهایی می‌نویسه که به خودت میگی من سواد ندارم یا این مکلف حرف می‌زنه؟ خدا نکنه کارت به قوه قضاییه و دادگاه و وکیل بیافته که دیگه کلن به یه زبون دیگه حرف می‌زنن. فکر می‌کنی خب بین خودشون شاید بفهمن ولی چرا انتظار دارن منم بفهمم چی میگن؟ دیگه هر صنفی واسه خودش یه مشت اصطلاح و کلمات پیچیده دارن که فقط به درد مرعوب کردن بقیه می‌خوره و الا همه‌اش معادل آدمیزادی داره. که وقتی بعنوان مشتری رفتی پیششون آخرش هیچی نفهمی فقط بگی لابد یه چیزی می‌دونه که میگه. خیلی دوست دارم یه روز یه فیلمی بسازم از اینا وقتی تو مهمونی‌ها با هم حرف می‌زنن. کتابخونه من پر از کتاباییه که از بچگی کنار گذاشتم که یه روز بفهمم چی میگن. هنوزم با شکسته‌نفسی میگم لابد من نمی‌فهمم و ترجمه‌ها همه درسته و بالاخره اون روز می‌رسه که بفهمم. ولی تو دلم می‌رینم به هر آدمی که فکر می‌کنه کسیه. که می‌خواد نشون بده کسیه. که بی‌خود زاییده نشده. که بگه من کارم اینه که پول بگیرم شاخ غول بشکنم. که کار هر بز نیست خرمن کوفتن. به قول پسره تو «چیزهایی هست که نمی‌دانی» مام بالاخره کِیسی هستیم واسه خودمون. حالا طرف شورتم پاش نیست ولی فکر می‌کنه پادشاهه. باشه، منم از این به بعد از در که وارد شدم مثل اون آهنگ 127 واسه‌شون می‌خونم «تو ای مهندس ناب تو ای دکتر بی‌تاب تو ای غواص بی‌آب تو ای لایق القاب ...» آخرش دو دستی می‌زنم تو سرم که «تو ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن رحمی به من خسته دل بی سر و پا کن» ببینم حشرشون می‌خوابه یا نه.

۱۵ نظر:

Unknown گفت...

چقدر من این پست رو خوب فهمیدم .

shekofteh گفت...

محض همینه که من میخوام هر جای اینجوری برم استرس دارم! همیشه ی خدا عقب می اندازم این جور کارا رو...بس که به آدم احساس حماقت میدن...

نسیم گفت...

منم دیر جوابها به مغزم میرسه. بعد هی با خودم حرف می زنم باید این رو می گفتم باید اون رو می گفتم. آخرش دیوونه تر میشم می دونم.
نوشته عالی.

marjan گفت...

اولا که خونه مبارک. دوما که خیلی کم پیدایی. سوما, پس که ریش گذاشتی :)

سلما گفت...

تو چقدر خوب می نویسی، پسر!!! من دلم می خواد این کلمه ها و جمله ها رو بدزدم، ببرم بذارم توی گنجه بگم مال خودمه به کسی نمی دم. خوش به حالت. حرف دلت رو خیلی راحت می نویسی و سبک می شی. سفت بچسب این کلمه ها و جمله ها رو، پسر!!!

محـمد گفت...

مرجان اولن که مرسی دومن که از آب و گل دربیایم می رسیم خدمتتون سومن که یه ساله :)

marjan گفت...

:)

Unknown گفت...

منطق پست نویسیت از بی اعصابیت داره جلو می زنه!:)))))0

سین گفت...

البته تسلیحاته اونی که به ستاد نیروهای مسلح مربوطه...مرگ بر گذر تند تند زمان که 4 ساله همش ولی بعد میگن ده سال بود تو حواست نیست

ناشناس گفت...

دو دستی بزن تو سر اونا :))

فرزانه گفت...

خوش بحالت هنوز دل نوشتن داری . خوش بحالت خونه ات رو عوض کردی . خوش بحالت هنوز فکر می کنی یه روزی میاد ... کلا خیلی خوش بحالت !

ناشناس گفت...

با خوندن این پستت استثنا گریه‌ام نگرفت! این یعنی حال تو خوبه یا حال من؟! :)

ناتمام گفت...


سرخپوست بی ادب !

این خسرو خوبان رو که نوشتی اما روحم

تازه شد...

خدای سینما بیامرزه مهرجویی رو...!

melodika.persianblog.ir گفت...

کی گفته یه سرخپوست خوب ، یک سرخپوست مرده اس ؟
اگه اینجوری بود من چطور میتونستم اینهمه پست رو یه نفس برم بالا ، اونم به سلامتی هر چی مرده ؟؟!!!

mr.mohammad گفت...

سخت حرف میزنن. چون راحت حرف زدن خیلی سخته. واقعا خیلی سخته.