۲۷ مهر ۱۳۸۹

پدرم پشت زمان ها مُرده است

حالا بعد از اين همه سال، اين همه سالي كه هر شب التماس مي كردم بياي خوابم و نيومدي، اين همه سالي كه قديس خونه ما بودي، كه فقط زبري ريش هات يادم مونده و مهربوني بي حدت، بعد از اين همه سال كه از فوتبال بازي كردنت با ما تو كوچه مي گذره، بعد از اين همه حرف نزدن ما تو خونه از تو كه بغضمون هنوز تازه اس و بعدِ نوزده سال زرتي مي شكنه، بعد از اون همه آب بازي توي حياط كه مي رفتي تلويزيون رو مي آوردي تو حياط كه همونجا نيك و نيكو ببينيم، بعد از اون همه كه تو نجاري ات پلكيدم و بوي هر چوبي يعني عشق، مي آي و غضب مي كني. باور كن زنده بودن هر روز سخت تر ميشه. از من توقعي نداشته باش مرد. مرد مُرده.

۶ نظر:

یلدا گفت...

خیلی سخته دیدن این خواب ها. خواب هایی که توش خودت میری تو پوسته ی عزیزترینات. که به خودت تلنگر بزنی نارضایتی ات و . .

سمیه گفت...

احساستو با کلماتی ساده و در عین حال قشنگ بیان کردی من خیلی وقته دوست دارم خواب اونهایی رو ببینم که رفتن و من دوسشون داشتم ولی نمیشه

سوژه گفت...

چه دلگير و تلخ.
كاش ميشد نخوند تورو. چرا اينهمه خوب مينويسي؟

زنـ ی کـه مـ ن باشـ م ... گفت...

پدرم وقتی مرد ...
پاسبان ها همه شاعر بودند !

Mojgan™ گفت...

چرا نباید ازت توقع داشته باشه؟! ناسلامتی پسر ارشدشی!
همون طور که من ازت انتظار دارم! حداقل انتظارم اینه که انقد زندگیو به خودت سخت نگیری! ;)

شبنم گفت...

برای اولین بار اومدم خوندمت ..اشکم درومد