۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

در باب لذت جدایی و ترس از وصال

- این شش ماهی که بیشتر وبلاگ و گودر می خونم برام مساله شده که این حجم زیاد شکایت از جدایی چیه؟ چرا کسی از وصل یافتنش حرف نمی زنه؟ چرا همه فقط جدا می شن و هیچ کی وصل نمی شه. من که همه کسانی که دور و برم می شناسم نه تنها کانکتن بلکه برای احیانا دیس کانکتشون هم چند نفری تو آب نمک دارن. چرا حتی وقتی از لحظات خوبشون حرف می زنند آخرش می نویسن کثافت چطور دلت اومد بری.

- قبول دارم که پروسه وصال اونم اینجا خیلی زمان بر و دیربازده ست. من هیچ وقت نتونستم این مدل دوست شدن فیلم آمریکایی رو تجربه کنم که همدیگه رو می بینن، یه دفعه یه جای خلوت گیر میارن و لباس همدیگه رو جر می دن و صفر تا صد ِ نظربازی تا I'm Coming شون یک دقیقه طول می کشه. و می دونم ما به همین سرعت لگد زیر رابطه می زنیم و 9 من شیر پرچرب دوشیده مان را ولو می کنیم و می شینیم و عذا می گیریم ولی ...

- چرا حرف زدن از دوست داشتن ها انقدر سخته برامون؟ چرا ما که حتی با اسم و رسم واقعی مون نمی نویسیم از گفتن لذت هامون می ترسیم؟ چند درصد همین دخترهایی که از مملکت می نالند حاضرند اگر همین امروز اجباری بودن حجاب برداشته بشه تو همین خیابون های تهران آزادانه بگردند؟ اون روز چند درصد ما مردها رگ گردنمون از پس کله مون می زنه بیرون؟ زندگی کردن تو اسارت و ناله کردن سخت تره یا آزاد بودن و لذت بردن؟

بعد التحریر: یکی نیست به خودم بگه.  وبلاگ نویسی به مثابه گنده گوزی!

۵ نظر:

sophie گفت...

من ولی نوشتم! :)

dreamer گفت...

اون استثنا بود سوفي ;)

خود...... گفت...

نمی دونم واقعا چند درصد اما در مورد خود من واقعا یه چیزایی نیست و واقعا از نبودشون می نالم !

dreamer گفت...

من نمی دونم چی دمده است چی نیست. خوبه که سر حرفت هستی.
متوجه نشدم "من رفتم" یعنی چی؟ کجا رفتی؟
فکر نمی کردم "جان" گفتن کسی رو اذیت کنه. چشم

pardis گفت...

"من رفتم" یعنی خارجه رفتم! ملت اونجا یه جورایی فامیل ما میشن:دی
جانت هم ازیت نمی کنه ولی کلا از این کلمه خوشم نمی اد. همین جوری.