۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

گزارش آب و هوا (هوا بیشتر، آب کمتر)

شاید تنها چیزی که در مورد خودم دوست دارم اینه که خیلی نسبت به گذشته تغییر کرده‌ام و همچنان دارم تغییر می‌کنم. یعنی دو حس متضاد دارم: اینکه احساس می‌کنم دارم می‌رسم، مثل یه میوه‌ی رسیده، و دومی اینکه هنوز دارم تغییر می‌کنم. گاهی با آدم‌های غایب، با کسانی که تو زندگی شناخته‌ام و دیگه نمی‌بینمشون، خیالی حرف می‌زنم که: بیا ببین چقدر فرق کرده‌ام. فرقی نمی‌کنه چه اونی که ازم بدش می‌اومده چه اونی که خوشش می‌اومده ممکنه دلیلش برای بد اومدن یا خوش اومدن‌ از بین رفته باشه. اصلا قسمت جالب زندگی برای من همین دیدن «سرنوشت» آدم‌هاست. این حرفی که خیلی تکرار میشه که آدم‌ها عوض نمی‌شن رو درک می‌کنم چون واقعا خیلی‌ها هستن که بیست سال به بیست سال هم ببینی‌شون تغییری نکرده‌ان مگه اینکه زندگی یه بلایی سرشون آورده باشه. کسی‌شون مرده باشه، مریضی خاصی گرفته باشن، مهاجرت کرده باشن یا همچین چیزهایی. یعنی منشأ تغییر داخل خودشون نبوده. ولی کسانی هم هستن که اساسا بی‌قرارند. مدام میرن در مسیر باد قرار می‌گیرن. سخته ولی جالبه. یه حماقتی هم تو این کار هست. تن دادن به این همه تغییر. ولی خب جالبه. به قول اون دیالوگ «بی‌پولی»: احمق باش احمق! احمق باشی جالب‌تری. 

من اغلب لای در رو برای بقیه باز می‌ذارم. که اگه الان مشکل داریم یا من ازشون خوشم نمی‌آد شاید تو یه دوره‌ای از زندگی‌شون برام جالب باشن. شاید هم چون دوست دارم کسی در رو کامل روی من نبنده. یعنی اصلا بخشی از تغییر بخاطر اینه که لای دری برای تو بازه. کسی نگاهت می‌کنه یا دوست داری کسی که قبولش داری نگاهت کنه. 

من اغلب سابقه‌های خودم رو از روی اینترنت پاک نمی‌کنم. ممکنه چیزی گفته باشم و بخاطر اینکه بد گفتم پاکش کرده باشم یا بخاطر احساس ناامنی، ولی بخاطر اشتباه کردن چیزی رو پاک نمی‌کنم. ولی می‌دونم که خیلی محافظه‌کارتر شده‌ام. البته محافظه‌کاری هم نیست، کسی به حرفم گوش نمیده! ولی به هر حال من از نفرتم نسبت به خودم نیرو می‌گیرم و باعث حرکتم میشه. باعث میشه تغییر کنم!

پ‌ن: دیگه هر چی می‌نویسم بی‌سروته میشه. به قول شهریار «شعر میگم نمی‌تونم بنویسم»

۵ نظر:

ناشناس گفت...

منم با آدمای غایب زندگیم زیاد حرف زده‌ام.

ناشناس گفت...

دمت گرم که می‌نویسی سرخپوس

محـمد گفت...

نوکرم

ناشناس گفت...

از نفرتم نسبت به خودم نیرو می‌گیرم باعث می‌شه تغییر کنم...
گیر کردم رو این جمله‌ت. دارم فکر می‌کنم این نفرت از خودم رو من چه جوری جواب داده. واسه من شبیه یه چاله‌ست که از زیرش یه چشمه‌ای از نفرت می‌جوشه. گاهی انقدر پر فشار که پرتم می‌کنه بالا ولی با همون سرعت هم می‌افتم توش دوباره، گاهی هم سر ریز می‌شه می‌زنه بیرون از چاله، باعث می‌شه از اطرافیانم هم متنفر بشم، اما زود برمی‌گرده به وضعیت اولش و خودم می‌مونم و خودم

Norra گفت...

دوست دارم فکر کنم این پست مال منه.