امسال سختترین سال زندگیام بود. از همون اول سخت شروع شد. لحظه تحویل سال آرزو کردم سال بعد رو نبینم. سخت ادامه پیدا کرد. همه چیز رو از دست دادم. همهی چیزهای غیرقابل برگشت و غیرقابل شمردن. وقتی دربارهاش حرف میزنم انگار از یه عمر حرف میزنم. روزهای آخرش داشتم به آرزوی تحویل سال میرسیدم. به هر تقدیر نشد. وقتی داور داشت بالای سرم شمارش معکوس رو میگفت تا بازی تموم شه ورق برگشت. فکر میکردم زندگی دیگه نمیتونه از من باهوشتر باشه. ولی بود.
امسال سختترین سال زندگیام نبود. فکر میکردم سختترین، وقتیه که هیچ انگیزهای نداشته باشی در حالی که برعکس بود. سال دیگه شاید سختترین باشه. انگیزه لزومن معنیاش امید نیست، انگیزه میتونه فقط سوال باشه. سوالی که از خودت میپرسی و ماجرا رو شروع میکنی. یه سوال بزرگ که باعث میشه آسمان مکث کنه. "در فلق بود که پرسید سوار / آسمان مکثی کرد".
از سختی نمیترسم. از گیج شدن نمیترسم. دیگه تسلیم شدن و نشدن مسالهام نیست. میخوام تو این دنیا باشم. نمیدونم سال دیگه چی برام داره و این تنها دلیل ادامه دادنمه.