تصاویری که هکرها از زندان اوین منتشر کردهاند یک کابوس قدیمی را برایم زنده کرده. این که در تمام مدتی که چشمهایم بسته بوده دوربینی آن لحظات را ضبط کرده باشد. آن لحظات تحقیر را.
۰۲ شهریور ۱۴۰۰
۱۴ مرداد ۱۴۰۰
من خیلی کارها رو با شوق انجام دادهم. شوق رو میشناسم. با شوق غذا پختم. با شوق صبحانه آماده کردم. با شوق لباس پوشیدم. با شوق منتظر بودم. با شوق سفر کردم. با شوق خیال بافتم. با شوق بوسیدم. با شوق بغل کردم. با شوق اسمی رو صدا کردم. با تمام وجودم دوییدم. گرما نفهمیدم. سرما نفهمیدم. درد نفهمیدم. هر لحظه حاضر بودم زندگی رو به یه لحظهی اشتیاق بفروشم. هر جا برام شوق و میلی نبود دغلکار و دروغگو و بیوفا بودم. زیاد ترسیدم. ترسیدم که زندگیم خالی از شوق بشه. زندگیم نقطههایی از شجاعت داشت تو یه صفحهی بزرگ سیاه از ترس. همیشه زشت بودم بجز لحظههای اشتیاق. حالا ولی از هیچ چیز بیشتر از اشتیاق نمیترسم. از احتمال امید هم میترسم. خودم کمک میکنم به از دست دادن. خودم زشت و زشتتر میشم که هیچ رغبتی رو برانگیخته نکنم. اینطوری جای من امنتره.
اشتراک در:
پستها (Atom)