روی یکی از نیمکتهای محوطه باغ موزه زندان قصر مجسمهی زن حاملهای هست که بادکنکی به دست داره. به نظرم وجودش کنار لاشه تاکسیدرمی شده زندان خیلی الهام بخشه. انگار نمیشه درباره زندان حرف زد و حرفت گلدرشت نشد. زندان لابد همینه، کلونی احساسات شدید. چیزی بین تراژدی و مضحکه. نمیدونم این همه هوشمندی و سلیقه و نگاه مدرن برای بازسازی زندان قصر از کجا نشأت گرفته ولی چه تضاد غمانگیزی داره. نمیدونم آشویتس هم همینطور مرمت شده و برای بازدید عموم بازه؟ دستشوییهایی به این تر و تمیزی داره؟ کارمندای مؤدبی مثل اینجا داره؟ آیا عاقبت اوین هم همین میشه؟ انگار تاریخ وقتی با آدم شوخی کرده که حوصله خندیدن نداری.
شاید این از معدود موزههایی باشه که بخش مهمش چیزهایی باشه که دیده نمیشه. فضاها و سکوت ها و دیوارها. از یکی از راهروهای مربوط به دوران پهلوی دوم که می گذری اتاقی هست که چند تخت قدیمی داره و چند مجسمه به شکل زندانیها و صدای آواز محزون و زیبای مردی از داخلش شنیده میشه. راهنما میگفت این صدای ضبط شدهی یکی از زندانیهاست که از رادیوی اون زمان هم پخش شده. تو راهروی دیگهای تلویزیونی هست که تصاویری از آزاد شدن تعدادی زندانی رو تو سال 57 نشون میده. بین نماهای حیرتانگیز این مستند دختری با موهای کوتاه هست که تازه آزاد شده. باید صورتش رو ببینید. به نظرم باید هم مثل یه گنج تو موزه نگهداری بشه. از سقف یه سلول گوشیهایی مثل گوشی تلفنهای خیلی قدیمی آویزون شده که از هر کدوم چیزی پخش میشه. یکیشون فرمان صوتی مظفرالدین شاه به اتابکه، جایی که شاه خاضعانه میگه «این خدماتی که به من میکنید و به مملکت ایران میکنید البته خداوند او را بی عوض نخواهد گذاشت انشا الله عوض او را هم خدا و هم سایهی خدا که خود من باشم به شما خواهم داد». بین بندها، هواخوریها مثل سکوتهای بین حرفها عجیبن. سخت میشه ازشون به سلامت رد شد. سلولهای انفرادی زندان سیاسی در قیاس با انفرادیهای دو-الف اوین که فکر کنم بدترین سلولهای اوین باشه باز هم بدتره. ابعاد تقریبن هم اندازه است ولی هیچ نوری نیست. سلول دو-الف دو تا لامپ صد وات داره که شبانه روز روشنه. نمی دونم تاریکی مطلق بدتره یا روشنایی همیشگی. من که دومی رو ترجیح میدم. و سالن ملاقات بند سیاسی، جایی که توی راهروی درازی که دو طرف دریچههای فلزی برای ملاقات وجود داره، بالای هر دریچه، داخل دیوار بلندگویی کار گذاشته شده که صدایی رو پخش می کنه. وقتی وارد میشی با همهمهی سرسامآوری تو یک راهروی خالی مواجه میشی. از وسط راهرو که میگذری صداها واضح و محو میشن.
فکر کنم چهار پنج نفر بیشتر تو روز اونجا نمیرن. معلوم نیست شهردار بعدی بودجهاش رو
حفظ کنه یا نه. فعلن که همه چیز نو و مثل ساعت کار میکنه. تا ببینیم کی حوصلهشون سر بره. اگر خواستید برید از ساعت دو تا هشت بازه که همون ساعت دو نور بهتری داره. آدرسش خیابان شریعتی، خیابان پلیس و بلیتش پنج هزار تومنه. دوربین هم میشه برد داخل. اگر قبلش کتاب «دیوارنوشتههای زندان قصر» که عکسهای دیوارهای زندان قبل از بازسازی بوده رو از نشر چشمه و «تاریخ زندان، از قاجاریه تا پهلوی دوم» رو از نشر ققنوس بخرید که فبها.