هامون کفشاشو یکی اینوری یکی اونوری شوت میکنه به طرف دریا میدوه
داد میزنه چی میخوای چی میخوای؟ مارسلوس والاس بش میگه از این شهر برو
لس آنجلس دیگه شهر تو نیست. من دارم آماده میشم برم سفر ولی نمیدونم کجا.
میرم ترمینال میگم هر اسمی که نمیشناسم همون. استرس میگیرم میرم جایی که میشناسم. تو رستوران بین راه سالک میگه گر بر سر من زبان شود هر مویی. دم اذون میرسم میرم مسجد امام. چشمامو میبندم یکی زیر گنبد داره آواز ترکی سوزناکی میخونه یه دختر پسر دارن همدیگه رو میبوسن پری میگه نزن ناکوکه. میرم تا سی و سه پل. عصر شده. کرت کوبین شلوار قرمزشو پایین کشیده داره تو رودخونه میشاشه. نمیتونم بمونم باید برم جایی که آدم نباشه. میرم ترمینال که بلیت یزد بگیرم بلیت نیست میرم خور. نصف شب هیچکس تو شهر نیست. به شهر شعر و آفتاب خوش آمدید. پیرمرده تو میدون شهر میگه هتل نود تومن تا دویست و پنجاه تومن. میگم سر به بیابون گذاشتن گرون شده؟ اتوبوس بعدی میاد دست تکون میدم. دست تکون دادن یه نشونهاس. میره مشهد. رودخونهها به جادهی مشهد میریزن. همه تو رودخونه شاشیدن. راننده ویراژ میده. یه اینوری یه اونوری. پشت در توالت رستوران بین راهی انارک کمک میرسه. ماه کامل شده. نیمه شعبانه. باد میاد. آزمایشا میگن باد باعث فراموشی میشه. هیجده ساعت تو راهم. اذون ظهر میرسم مشهد. مردم درو هل میدن میرن به سمت حرم. یکی داد میزنه بر غریب الغربا صلوات. رودخونهها میریزن تو حرم. یه بطری آب مقدس پر میکنم سوغاتی. کفشامو درمیارم دمپایی لاانگشتی میپوشم. با قطار برمیگردم. همه میگن خوب بلیت گیر آوردی. اعظم جون رو به دوربین میگه واحد دلتنگی زمان نیست، منم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۸ نظر:
آخآخ
بیا این گوشه دلت رو ببوسم با این همه غریبی
یاد دست و پازدنم در سفر چن سال پیش و اشتباه عدم استراحت مطلق
خوشبخت ان که زاده نشد
چقد خوشحالم پست گذاشتی.
من یه حال بدی دارم که نپرس.گیج وگنگم.خدا نصیبت نکنه.
زیارتتم قبول.خوشحالم که بالاخره تونستی بری.
جایی شهری باید باشد که همه مردمان غریب باشند، شهر آوارگی، بعد در میان این مردم که غربت و غریب بودنشان نیز فراموششان شده یکی همیشه هست که یادش نمی رود، می داند که همه غریبند، به جرم دانستن و فراموش نکردن در بین غربا هم غریب است، غریب الغربا...
گاهی قالب کلمات هم تنگ است، ولی کاش فیلم بسازی...
من چندین بار با خودم گفتم که میرم ترمینال یه بلیت می گیرم واسه ساری. حالا چرا ساری؟ چون یکی اونجا هست که ان سال پیش باهاش دوست بودم ولی ندیدمش تا حالا. چون فقط اونجاس که یه اشنا دارم که اونم خیلی وقتا به خودم می گم عمرا اگه محل سگت بزاره.خلاصه اینکه چند بار خواستم برم که نباشم. اما نتونستم. چه خوبه که رفتی
منم همیشه به خودم می گفتم میرم ولی این بار فقط رفتم
حیفی که بری
بعد کی این قدر خوب بنویسه؟ کی نفسمو بند بیاره؟
اون آب مقدسی که پر کردی ، یادت هست که سرچشمش از کجا نشأت گرفت ؟!
حاجی گفته میخواد منو ببره امام زاده داوود، باسم دعا کنه ، تو هم دوس داری بیا.
سبک نوشتن باحال بود!
یه وقت پست جدید نذاری محمد!میترسم ذوقمرگ شیم به جمع جوانان ناکام این چندوقته بپیوندیم!
سلام میشه از وبلاگ من هم دیدن کنید و نظر خودتون رو بهم بگین . ممنون میشم
http://iamawriter.blogfa.com/
http://study83india.blogfa.com/ لطفا به وبلاگ منم سر بزنید، مرسی
ممد زنده اس؟؟؟؟
دلفین بم ایمیل بزن اینجا کامنت نذار
mardegonde@gmail.com
دلم تنگ شد که
شاید همه پست هات رو خونده باشم. اولین بار از وب لاگ سه روز پیش اومدم اینجا. خوب می نویسی و معتاد می کنی به خوندن. توی روزگاری که بهترین کتاب های فارسی به نظرم ترجمه آثار خوب دنیاست، خوندن نوشته هایی مثل اینها آدم رو امیدوار می کنه. دوباره جرات کردم و خودم هم توی وب لاگ متروکه ام می نویسم. انگاری دیگه اینجا نمی یای یا در پریود روحی به سر می بری. اگه اومدی بنویس. اگه نوشتی به من هم سر بزن.
فروزنده
ارسال یک نظر