تو آشپزخونه داشتم نون و پنیر درست میکردم. مامانم داشت با تلفن حرف میزد. از خندههای خجالتزدهاش میتونستم حدس بزنم داره درباره چی حرف میزنه. میگفت: «نمیدونم والا. بش میگم ولی...» طرف یه چیزی میگفت باز مامانم میخندید میگفت: «نه قصد ادامه تحصیل نداره. حالا بش میگم بتون خبر میدم» قطع کرد یکم پای تلفن نشست بعد اومد سمت آشپزخونه تو راه با همون خندهی خجالتزده گفت: «برات خواستگار پیدا شده. دختر خوبیه» گفتم: «فقط دخترای بد» خندید و شروع کرد مشخصات دختره رو بگه با نون و پنیر توی دهنم و خنده از آشپزخونه خواستم برم بیرون دست گذاشت رو سینهام که نرو نمیگم. دوست نداشتم تو اون موقعیت خجالتزده ببینمش. گفت: «هر کی میگه قصد ادامه تحصیل داره میگم نه فقط قصد ادامه زندگی داره» گفتم: «همونم ندارم» گفت: «از اینکه داری نون و پنیر میخوری معلومه داری». هر دومون خندیدیم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۸ نظر:
چه شیرین بود
:)) وای قربون تو برم من :*
ربط ورزش چیه به این پست؟
نويسنده اين نظر رو حذف نكن.
نون پنير با گردو بخور، وگرنه خنگ مي شي.
این که نوشته توسط نویسنده حذف شد یعنی خود کسی که کامنت گذاشته کامنتش رو پاک کرده نه من.
چه مامان خوبی داری. دلم می خواد مامانم کنارم بود. دلم این رابطه های خانوادگی را می خواد. دلم برای این خرده خنده های خانوادگی خیلی تنگ شده. قصد ادامه زندگی داشتن، خیلی خوبه.
وقتی نوشته هاتو می خونم انگار که تصویر اش مثل فیلم رد میشه تو ذهنم، خلاصه اش اینکه دوستشون دارم:)
چه دیالوگهای داستانی خوبی! به سرم زد بدزدمشون حتی!
وای اگه دوره و زمونه شما جوون تر بودم چقدر خواستگار داشتم
بوی زندگی میداد این پست
ای بابا زده بودم ناشناس این ق3 از کجا اومد!کار پسرمه اینقد تو دست و پام وول میخوره!
از صمیم قلب امیدوارم ازین به بعد پستات این بو رو بدن اگرچه از چند پست قبلتر بوش به مشام می رسید حتی از همین دوباره نوشتنت!
کاش منم پسر بودم برام خاستگار میومد : ))))))
kheili mamnoon ke baz ham minevisid.
ای امان از دست این مامانا. نه میشه دوستشون داشت نه میشه دوستشون نداشت.
هاهاهاها
معلومه که داری :)
واقعا یعنی واسه پسر خواستگار دختر زنگ زده؟ هیچ کامنتی در بالا سوال نکرده یعنی عادیه!؟
ارسال یک نظر