تو آشپزخونه داشتم نون و پنیر درست میکردم. مامانم داشت با تلفن حرف میزد. از خندههای خجالتزدهاش میتونستم حدس بزنم داره درباره چی حرف میزنه. میگفت: «نمیدونم والا. بش میگم ولی...» طرف یه چیزی میگفت باز مامانم میخندید میگفت: «نه قصد ادامه تحصیل نداره. حالا بش میگم بتون خبر میدم» قطع کرد یکم پای تلفن نشست بعد اومد سمت آشپزخونه تو راه با همون خندهی خجالتزده گفت: «برات خواستگار پیدا شده. دختر خوبیه» گفتم: «فقط دخترای بد» خندید و شروع کرد مشخصات دختره رو بگه با نون و پنیر توی دهنم و خنده از آشپزخونه خواستم برم بیرون دست گذاشت رو سینهام که نرو نمیگم. دوست نداشتم تو اون موقعیت خجالتزده ببینمش. گفت: «هر کی میگه قصد ادامه تحصیل داره میگم نه فقط قصد ادامه زندگی داره» گفتم: «همونم ندارم» گفت: «از اینکه داری نون و پنیر میخوری معلومه داری». هر دومون خندیدیم.
چه شیرین بود
پاسخحذف:)) وای قربون تو برم من :*
پاسخحذفاین نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفربط ورزش چیه به این پست؟
پاسخحذفاین نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفنويسنده اين نظر رو حذف نكن.
پاسخحذفنون پنير با گردو بخور، وگرنه خنگ مي شي.
این که نوشته توسط نویسنده حذف شد یعنی خود کسی که کامنت گذاشته کامنتش رو پاک کرده نه من.
پاسخحذفچه مامان خوبی داری. دلم می خواد مامانم کنارم بود. دلم این رابطه های خانوادگی را می خواد. دلم برای این خرده خنده های خانوادگی خیلی تنگ شده. قصد ادامه زندگی داشتن، خیلی خوبه.
پاسخحذفوقتی نوشته هاتو می خونم انگار که تصویر اش مثل فیلم رد میشه تو ذهنم، خلاصه اش اینکه دوستشون دارم:)
پاسخحذفچه دیالوگهای داستانی خوبی! به سرم زد بدزدمشون حتی!
پاسخحذفوای اگه دوره و زمونه شما جوون تر بودم چقدر خواستگار داشتم
پاسخحذفبوی زندگی میداد این پست
پاسخحذفای بابا زده بودم ناشناس این ق3 از کجا اومد!کار پسرمه اینقد تو دست و پام وول میخوره!
پاسخحذفاز صمیم قلب امیدوارم ازین به بعد پستات این بو رو بدن اگرچه از چند پست قبلتر بوش به مشام می رسید حتی از همین دوباره نوشتنت!
کاش منم پسر بودم برام خاستگار میومد : ))))))
پاسخحذفkheili mamnoon ke baz ham minevisid.
پاسخحذفای امان از دست این مامانا. نه میشه دوستشون داشت نه میشه دوستشون نداشت.
پاسخحذفهاهاهاها
پاسخحذفمعلومه که داری :)
واقعا یعنی واسه پسر خواستگار دختر زنگ زده؟ هیچ کامنتی در بالا سوال نکرده یعنی عادیه!؟
پاسخحذف