۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دنبال کون بزرگ تو این دنیای کوچیکیم
›
چند روز پیش به رئیسم واضح گفتم ببین این کار که به درد من نمیخوره، تمام روزم رو هم میگیره در نتیجه من شبها احساس میکنم هیچ کاری برای خود...
۱۶ نظر:
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
محتاج پول، مشتاق مرگ
›
صابکارم خواسته بود بجای ده ساعت، یازده ساعت در روز سر کار باشم. خواستم بگم نمیخوام این همه سر کار باشم ولی گفتم یکم ملایمترش کنم بگم نمی...
۹ نظر:
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
از وقتی مهرجویی دیگه نیست
›
صبح از در خونه که بیرون رفتم با خودم گفتم «زنی که میخواهد داستان بنویسد باید پول داشته باشد و اتاقی از آن خود.» خواستم برگردم و کتابش رو ا...
۹ نظر:
۱۰ مهر ۱۴۰۲
همیشه وقتی باد میاد ناراحتم که چرا باد نیستم
›
ظاهرا سیما بچهی جدید زاییده. میشه دو بچه از دو شوهر. بچه که بودیم عموم بم گفته بود اگه بتونی کاری کنی سیما ریاضی نیافته یه جایزه پیش من دا...
۱۸ نظر:
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
وقتی حرف نمیزنم همه بیمعنیاند، وقتی حرف میزنم منم بیمعنیام.
›
این روزها برای اولین بار خودم رو «سالها مهاجرتکرده» تصور میکنم و پشیمونی بزرگی رو حس میکنم طوری که بلند بلند کلماتی رو میگم که حواسم رو...
۷ نظر:
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
یعنی اگه به من بود
›
من اگه انتخابی داشته باشم برای زندگیم اینه که تنها زندگی کنم. یعنی به نظرم شکل درست زندگی همینه. نه اینکه با کسی ارتباطی نداشته باشی یا راب...
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
تو که گرمی بازاری نداری
›
فکر کنم اول دبیرستان بودم. یکی از بارهایی که نامزد خواهرم، که پسردایی ما هم میشد، اومده بود اهواز به خواهرم سر بزنه بم گفت من یه دوست دورا...
۷ نظر:
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
شهید مصنوعی
›
خسته شدم انقدر برای تنها بودن باید از خونه برم بیرون. خب مسخره نیست که برای تنها بودن باید بری تو خیابون؟ هر کی یه جایی برای تنها بودن داره...
۳ نظر:
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
«شاد و شکستناپذیر»
›
هر کی بم میرسه میگه چاق شدی. طبیعیه یه عمر منو لاغر دیدهان. هر چی رژیم میگیرم تاثیر خاصی نداره. باید ورزش کنم که نمیکنم. اگه انقدر بم نم...
۶ نظر:
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
بلورک نازکدل
›
خانوادهی دایی عباسم که شیراز زندگی میکنن از بچگی برای من مظهر بچهپولدار سوسول بودن. منم از بچگی دوست داشتم بچهپولدار سوسول باشم. از اونا...
۸ نظر:
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب