۲۰ آذر ۱۴۰۰

چون دارم باستر کیتون می‌بینم

 تو نوجوونی یه شب تابستونی یکی از بچه‌های محل اومد گفت بریم پارک آبی آزادگان اونجا دارن «مسابقه بزرگ» ضبط می‌کنن. من تو محل معروف بودم به پسرعمه چون قبل از اومدن به اون محل دایی‌ام اینا اونجا زندگی می‌کردن و پسردایی‌ام منو به هر کی معرفی می‌کرد می‌گفت پسرعمه‌مه. یه بار داشتم با پسردایی‌ام تو خیابون راه می‌رفتم یکی از اونور خیابون داد زد «داوود! عمه‌تو گاییدم». داوود هم منو نشون داد گفت «محمد پسرعمه‌ام». یارو روش نشد بخنده و خودشو خجالت‌زده نشون داد تا اینکه من بعنوان صاحب عمه زدم زیر خنده و همه‌شون ترکیدن از خنده. با همین پسردایی و چند تای دیگه تو تاریکی از توی بیابون اطراف پارک آبی رفتیم تا به منبع نورهای زیاد رسیدیم. در و پیکر اونجا رو بسته بودن و از داخل صدای مسابقه می‌اومد. ما هم دیدیم تنها راه اینه که از دیوار بلند اونجا بالا بریم. من اون سال‌ها در اوج مهارتم در بالا رفتن از دیوارها بودم. هر بار توپی می‌افتاد روی پشت‌بومی یا بالای دیواری من می‌رفتم می‌آوردمش و هر بار کلید رو جا می‌ذاشتیم من از روی در می‌پریدم تو. بعد از یه مدت هم خانواده گفتند که اگه خواستی از در بکشی بالا اول نگاه کن کسی تو کوچه نباشه چون راه به دزدها نشون میدی. ما از اون دیوار بلند پارک آبی رفتیم تو و در یه فرصت مناسب رفتیم و ردیف اول تماشاچی‌ها خودمون رو جا کردیم. مسابقه بزرگ که از شبکه پنج پخش می‌شد دو تا مجری داشت. یکی داوود منفرد -همون که کلاه سرش می‌ذاشت و چشماش رو چپ می‌کرد- اون موقع خیلی طرفدار داشت و یکی هم فکر کنم جواد یحیوی بود. اون منفرد بدبخت هنوز هم تو یه شبکه‌های پرتی داره با عروسک‌های بی‌ریخت برنامه می‌سازه و هنوز هم چشماش رو چپ می‌کنه. فکر کنم هیچ کار دیگه‌ای تو عمرش غیر از این نکرده. خلاصه مسابقه شروع شد و ما که حس می‌کردیم اونجا رو فتح کردیم شروع کردیم به مسخره‌بازی و خیلی زود مسابقه رو نگه داشتند و ما رو بیرون کردند. بعد از تلویزیون دیدیم اون بخش رو دوباره تکرار کردند و هیچ تصویری از ما پخش نشد. حالا یاد این خاطره افتادم چون فکر کنم بلندترین دیواری بود که تا حالا ازش بالا رفتم. اینم بالاخره یه دستاوردیه تو زندگی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر