۱۷ مهر ۱۳۹۲

مرد جان به لب رسیده را چه نامند؟

اگه همه‌ی سوپاپ‌های آدم بسته باشه و از هیچ جا هیچ چیزی بروز نده چی میشه؟  بصورت واقعی و عینی چی میشه؟ سوالم که مشکل داره چون وقتی کسی واقعن هیچی بروز نده کسی نمی‌فهمه که چی توش می‌گذره و سرانجامش هم معلوم نیست. ما فقط سرانجام آدم‌هایی رو می‌دونیم که یه منافذی برای خودشون باز گذاشتند. وقتی میگیم ته افسردگی داریم به یه قدم مونده به تهش اشاره می‌کنیم. وقتی میگیم بالاتر از سیاهی رنگی نیست داریم به رنگی که نمی‌بینیم اشاره می‌کنیم. که ممکنه باشه. وقتی یه نفر یه آهنگ غمگین یا فیلم غمگین می‌سازه نمیشه بش گفت سیاه چون داره همون چیزو بروز میده. به هیچ اثری نمیشه گفت پوچ چون داریم درباره یه اثر حرف می‌زنیم. ما صداها رو داریم می‌شنویم و سکوت‌ها رو متوجه نمیشیم. کسی که ساکت شده و دیگه چیزی نمیگه ممکنه داره غمگین‌ترین آهنگش رو می‌سازه. کی می‌دونه؟ 

۳۲ نظر:

  1. ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﮔﻔﺘﻴﻦ

    پاسخحذف
  2. همینه. من سکوت رو میشناسم. همینه.

    پاسخحذف
  3. افسردگی بهایی ست که انسان بابت شناخت خود می پردازد . هر چه عمیقتر به زندگی نگاه کنی ، بیشتر رنج خواهی کشید ... اروین یالوم ( و نیچه گریه کرد)

    پاسخحذف
  4. کسشر بود

    پاسخحذف
  5. اینقدر همه چیز در هم آمیخته است و اینقدر مرزها باریکه که هیچکی هیچ چی نمی دونه به نظر من.

    پاسخحذف
  6. اما وقتی کسی از چیزی میگه یعنی حسش کرده لمسش کرده با تمام وجودش ، باهاش زندگی کرده میشناسه اون حسو.
    اما جمله ی آخر پاراگرافت خیلی جالب بود.

    پاسخحذف
  7. نیروانامهر ۲۰, ۱۳۹۲

    مثه غیاب می مونه یا حضوری که هست و وقتی نیست غیابش معنا داره.

    پاسخحذف
  8. کسی که ساکت شده و دیگه چیزی نمیگه ممکنه داره غمگین‌ترین آهنگش رو می‌سازه.

    پاسخحذف
  9. خیلی خوب می نویسی. خیلی پخته و قوی. واقعا آفرین.

    پاسخحذف
  10. بنفشه زمستانیآبان ۱۳, ۱۳۹۲

    من ته افسردگی ندارم بلکه ته ته افسردگی ام.20 سال در غربت با یکی زندگی کردم که 2 ماه تا 2 سال میرفت یک ایالت دیگر بی دلیل. الان 3 سال است بیماری لاعلاج گرفته (ام اس ای) و نه ام اس خوب خودمان. و من همه این مدت مراقبش بودم. الان رفته پیش فامیلش و می گه بر میگردم در حالی که مراقبت آنها می تونه منجر به مرگش بشه و البته حس می کنم دیگر نمی آد. خودم هم بیمار بودم و یک روز نتونستم کار کنم. آلان فقط به راحتی اون فکر می کنم.اگر بخواد نیاد نیامدنش را قبول می کنم. اما فقط کمی پس انداز دارم و باید 20 سال زندگی نصف و نیمه با تنها مرد زندگیم را دور بریزم در کشوری که دولت هیچ کمک مالی نمی کنه و منی که مثل نهنگی که جفتش رفت می میره. دلم می خواد بمیرم. میدانم دیگر هیچکس را به زندگیم راه نخواهم داد. می دانم اون که بمیره من برای همیشه یک مرده متحرک می شوم.

    پاسخحذف
  11. چیزی بگو. بزار تهش نباشه. نشه... نباشی غمگین ترین هیچوقت.

    پاسخحذف
  12. توی اینستاگرام نیستین؟؟

    پاسخحذف
  13. بنویسید لطفن .

    پاسخحذف
  14. همون که با گوشت و مغز استخون کشیدم

    پاسخحذف
  15. الان رفتی خارج خارجکی شدی و فارسی یادت رفته و الکن شدی و نه چیزی می نویسی از خاطرات سفری که گفتی نمیری و رفتی و نه جواب کامنتا رو میدی و هیـــــــــــــــــچ

    پاسخحذف
  16. اصن چه معنی داره یکی این همه مدت تو وبلاگش ننویسه؟!!

    پاسخحذف
  17. بنویس لعنتی.

    پاسخحذف
  18. بنویس لطفا

    پاسخحذف
  19. خوب بود مثل همیشه.
    من یکی از فاللورام.
    اینجام
    http://8hashtpa.wordpress.com/
    خوشحال میشم سر بزنی خوشحال شی

    پاسخحذف
  20. این رسمش نیست ممد آقا. سوییس با تو چه کرد؟

    پاسخحذف
  21. آره واقعا کی می دونه. اونایی که حرفشون یا احساسشونو بلاخره به یه طریقی ابراز می کنن شاید حالشون خیلی بهتر از اونهایی باشه که هیچی نمی گن یا راهی برای ابراز پیدا نمی کنن یا شاید اصلا نمی دونن که باید یه چیزی بگن یا می تونن که این کارو بکنن.

    پاسخحذف
  22. خواب دیدم با یه پست جدید آپ کردی اینجارو
    پستت طولانی بود
    نمیدونم توش چی نوشته بودی

    پاسخحذف
  23. بعد یه مدت دراز که سکوت کرد، زندگی شد بازی و بازی و بازی، و نه هیچ چیزی بیشتر، بازی کرد و بازی داد، شروع می کنه سیگنال های غلط فرستادن، وقتی غمگینه ادای کول بودن در میاره، وقتی شاده ادای غم در میاره، تن به بازی می ده و همرنگ می شه، اشاره می کنه به جا یا چیزی که نیست، فیل تاریکخونه ای رو وصف می کنه که توش فیلی اصلن نیست، می شه شو من/ وومن، بعد تازه می رسه وقتی که که از این بازی کردن ها و شو ها خسته می شه، می بینه تنها کسی که بازی خورده خودش بوده، تنها کسی که برده و باخته خودش و خودش بوده، دلش برا موقع هایی که خودش بوده تنگ می شه و یه روزی بر می گرده به نقطه ای که قبلا بوده، نقطه ای که حرف می زده و بروز می داده، راستی و بی شیلگی اش ،ولی همیشه وقتی بر میگرده که دیر شده، خیلی دیر، مثل تمام عمر، دیر، مرد جان به لب رسیده را "دیر" خواهند نامید سرخپوست عزیز.

    پاسخحذف
  24. می‌شه لطفن از خودت یه خبری بدی؟ نگرانتم!
    پریسا

    پاسخحذف
  25. آدم تا زمانی که امید داره صحبت میکنه. هر وقت ساکت شد یعنی دست از تقلا کشیده.
    برای من نوشتن یه راه مبارزه با افسردگیه. تنها راهی که به جای حرف زدن میشناسم.

    پاسخحذف
  26. چقدر زيبا مينويسيد !!
    واقعا من خودم ياد نگرفته ام به موقع درخواست كنم
    به موقع اعتراض كنم و يا خيلي چيزهاي ديگه براي همين درونم سكوت بلندترين فريادهاست

    پاسخحذف
  27. هشت ماه شد. ساخت غمگین‌ترین آهنگت به پایان نرسید؟ برگرد و بنویس.

    پاسخحذف