۰۸ خرداد ۱۳۸۹

يك نما / بازيگر -1

اين بخشي كه اميدوارم اينجا راه بيفتد در ستايش «بازيگران يك نما»ي سينماست. كساني كه در فيلم هاي بزرگ و كوچك سينما، فقط يك نما را «بازي» كرده اند و چه بسا - به زعم من البته - تاثيرشان در خوب شدن فيلم بيشتر از بازيگران اصلي و ترفندهاي كارگردان باشد. اين عشاق سينما شايد بعنوان سياهي لشكر سر صحنه آمده باشند ولي بختشان بلند بوده كه كارگردان تيزچشم ما او را ديده و يك نما از او در فيلمش گذاشته است. به جز اطرافيانشان كسي آنها را نمي شناسد، كسي آنها را بازيگر نمي داند، شايد تا آخر عمر پز اين نما را به ديگران بدهند و شايد از همه پنهانش كنند. تا آخر عمر خاطره كوتاه آن بازي و حرف هاي كارگردان را نقل مي كنند و غلو مي كنند و همه از شنيدن چند باره اش عصباني مي شوند، ناديدني اند و ضروري مثل هوا براي تنفس ...از اينجا به افتخار ستاره هاي كوچك سينما.


شماره يك: اوايل پدرخوانده جاني پسر خوشتيپ دن كورلئونه وارد مراسم عروسي مي شود و پشت ميكروفن مي رود تا براي ميهمان ها بخواند. دوربين روي صورت چند دختر نوجوان پن مي كند. اين عكس العمل را همه ما در نوجواني كه عاشق دختري/پسري بزرگتر از خودمان بوديم تجربه كرديم. بله تمام نما واكنش ذوق زده دخترك تپل دوست داشتني است و چه كسي بود كه گفت: سينما يعني واكنش!




۰۳ خرداد ۱۳۸۹

چراغ های رابطه در شهر خاموش

از امروز بعد از ظهر چهره دختر چادری که کوچه پشت تئاتر شهر روی زمین زانوهاش رو بغل کرده بود و نگاه خیره غمگینش که شاید از شنیدن خبری حرفی شوکه شده بود مثل یه عکس جلوی چشمام مونده. پلیس پارک داشت از زن هایی که رد می شدن می خواست که کمک کنن یه گوشه ای «ببرنش» تا خانواده اش بیان. زن ها اومده بودند بالای سرش و بش می گفتند: «چته؟ چی شده؟» کسی که تجربه افسردگی، شوک عصبی یا شنیدن خبر بد تو جای بد رو داره این برخوردها رو می شناسه. این خطاب نامحترمانه، این «چته؟» گفتن بجای «چیزی شده خانم؟»، اینکه انگار از دور، از همون لانگ شات تکلیفت رو تعیین می کنن که خوب چیزیش نیست افسرده است، اینکه اگه طرف روی زمین نشسته پای رفتنش نیست یعنی موضع ضعف یعنی جذام. دوست نداشتم بی تفاوت از کنارش رد بشم که نگاه رو به پایینی که لحظه ای به صورتش دوختم و دور شدم براش بی تفاوتی تعبیر بشه و فکر اینکه شاید یه روزی خاطره امروز رو مرور کنه و از رفتار آدمهای اون کوچه احساس تحقیر کنه اذیتم می کنه: بالاخره یه روزی کارخونۀ معمولی سازی ِاین جامعه اونم درست می کنه.


پی نوشت: چرا یاد فروغ عزیزمون افتادم وقتی تو اون روزگار خانه سیاه است رو ساخت. که جذامی هاش انقدر قشنگ بودند.


۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

وقتی از عشق حرف می زنیم

بعد از دیدن فیلم شیرین، یکی از بچه ها از کیارستمی پرسید چرا همه بازیگران فیلمت زن بودند؟ شاگرد پشت سر من بود و استاد جلوی من. کیارستمی برگشت گفت انتظار داری وقتی از عشق حرف می زنم قیافه [یه نگاهی به من کرد] مردها رو نشون بدم؟ بقیه هم به من نگاه کردند. همه مون به این نتیجه رسیدیم که نه، حتی خودم!

۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

در باب لذت جدایی و ترس از وصال

- این شش ماهی که بیشتر وبلاگ و گودر می خونم برام مساله شده که این حجم زیاد شکایت از جدایی چیه؟ چرا کسی از وصل یافتنش حرف نمی زنه؟ چرا همه فقط جدا می شن و هیچ کی وصل نمی شه. من که همه کسانی که دور و برم می شناسم نه تنها کانکتن بلکه برای احیانا دیس کانکتشون هم چند نفری تو آب نمک دارن. چرا حتی وقتی از لحظات خوبشون حرف می زنند آخرش می نویسن کثافت چطور دلت اومد بری.

- قبول دارم که پروسه وصال اونم اینجا خیلی زمان بر و دیربازده ست. من هیچ وقت نتونستم این مدل دوست شدن فیلم آمریکایی رو تجربه کنم که همدیگه رو می بینن، یه دفعه یه جای خلوت گیر میارن و لباس همدیگه رو جر می دن و صفر تا صد ِ نظربازی تا I'm Coming شون یک دقیقه طول می کشه. و می دونم ما به همین سرعت لگد زیر رابطه می زنیم و 9 من شیر پرچرب دوشیده مان را ولو می کنیم و می شینیم و عذا می گیریم ولی ...

- چرا حرف زدن از دوست داشتن ها انقدر سخته برامون؟ چرا ما که حتی با اسم و رسم واقعی مون نمی نویسیم از گفتن لذت هامون می ترسیم؟ چند درصد همین دخترهایی که از مملکت می نالند حاضرند اگر همین امروز اجباری بودن حجاب برداشته بشه تو همین خیابون های تهران آزادانه بگردند؟ اون روز چند درصد ما مردها رگ گردنمون از پس کله مون می زنه بیرون؟ زندگی کردن تو اسارت و ناله کردن سخت تره یا آزاد بودن و لذت بردن؟

بعد التحریر: یکی نیست به خودم بگه.  وبلاگ نویسی به مثابه گنده گوزی!

۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

زن محبوب من

بعضي از زن ها هستند كه زياد احساس زن بودن نمي كنند. زياد به عشوه و ناز كردن اعتقادي ندارند. زياد به اين فكر نمي كنند كه بدنشون مرواريده و بايد بذارنش تو صدف كه دست خرچنگ جماعت بش نرسه و اين خزعبلات. يه جوري يله و رها اند. موجودات چندان جذابي نيستند، كه اساساً جذابيت با پنهان كردن و ديريابي سر و كار داره و اينها همه چيزشون رو و واضحه. نه زن اثيري كسي اند نه مسابقه اي براي بدست آوردنشون راه مي افته. هر جايشان بخارد مي خارانند. جلوي بچگي ما لباس عوض مي كنند. جلوي نوجواني ما از مدل لباس زيرشان مي گويند. و بهترينشان زنان آفريقايي اند با آن مدل ايستادنشان و رقص هاي ديوانه وارشان و بدن سياه يكدستشان. با آن بي حيايي چشم هايشان. و باز از اين ها، آن هايي كه از كاركرد و تأثير بدنشان باخبرند و قدرتشان را تفويض كرده اند به فاحشگان و فشن مدلان و «خانم»ها! من عاشق اين هام.



 photo: yousuf karsh

۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

تخم مرغ های کیارستمی

امروز رفتیم نگارخانه سین برای دیدن ویدئو آرت های عباس کیارستمی و فریده لاشایی. هر چند زیاد نمی شه اسم دو تا فیلم کوتاهی که  از کیارستمی پخش شد ویدئو آرت گذاشت ولی برعکس این جمله هم صادقه! یعنی فیلم های کوتاه کیارستمی حتی فیلم پنج به نظرم به ویدئو آرت نزدیک ترند. برای من چیزی که از سینما می خوام و دوست دارم به فرم ویدئو آرت نزدیک تره. چیزی که در فضا تعریف بشه. به معماری، گرم و سرد بودن هوا، فضاسازی صدا بستگی داشته باشه. بدون روایت، شروع و پایان مهم. چیزی که هم دیده بشه هم دیده نشه. تو مسیر آدمها باشه که اگه خواستند ببینند، یا اگه خواستند بشینن جلوی پرده تو فضایی که تو ساختی شاید دست گردن دوستشون بندازن و مثلا از صدای دریای فیلم تخم مرغ های دریای کیارستمی لذت ببرن. یا خسته از صداها و شلوغی های ناموزون اطراف قاب های ساده و قشنگ راه های کیارستمی رو ببینن یا حتی بتونن حین دیدن فیلم فریده لاشایی به پرده نزدیک بشن و کشف کنن که نقاش روی پرده چیزهایی نوشته که از دور پیدا نیست. البته اینجور پخش کردن این ویدئوها که تو یه گالری باکلاس بالاشهری با آدمای با لباس مهمونی و جوگیر عصاقورت داده، بیشتر نقض قرضه. ویدئو آرت به نظرم لزوماً چیز لوکس موزه ای نیست. شاید فضاهای عمومی بیشتر به درد این کار می خوره. به هر حال اگه مسیرتون خورد تا 28 اردیبهشت نمایشگاه بازه. اینم آدرسش:
شهرک غرب، خیابان هرمزان، خیابان پیروزان جنوبی، خیابان دوازدهم، پلاک 16، نگارخانه سین تلفن: 88376623

آرمین

ماجرا از این قراره که خواهرزاده هفت ساله ما، بابا و مامانش رو اذیت می کنه و باباش دعواش می کنه و حالا از ذات پاک بچه است یا وعده درگوشی من که اگه بابات ازت راضی باشه برات CD بازی می گیرم، رفته خونه وقتی باباش خواب بوده یه یادداشت عذرخواهی گذاشته بالای سرش. حالا کی جلوی این یادداشت می تونه مقاومت کنه.




متن یادداشت: بابایی من و ببخش. بابایی من از تیم استقلال می رما. پس من و ببخش.
* پدر و پسر طرفدار استقلال اند.

هی مرد گنده گریه نکن

هنوز نفهمیدی؟ بغض مثل سکته نیست ردش کنی. بالاخره می ترکه. بهتره جلو روی خودش بترکه تا جلوی یه آدم بی ربط با این وضع مضحک. با توام گنده لات! آقا پسر! بفهم.

۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹

زندگي سورئالي كه ما داريم

امروز از جلوي تئاتر شهر كه رد مي شدم ديدم خون زيادي ريخته. رد خون رو گرفتم ديدم مجروح حركت كرده رفته رفته از جلوي آبخوري رد شده و توجهي نكرده باز رفته تا پشت چراغ قرمز چهارراه وليعصر خون بند اومده. حالا همونجا مرده، عروج كرده، چي شده نفهميدم. از چهاراه كه رد شدم اون ور يه پليس جلوي يه تاكسي رو گرفته بود كه جريمه اش كنه. تاكسي پر از مسافر خوش و خرم پليس رو زير گرفت و در رفت. پليس پخش خيابون شد. كلاهش يه طرف برگه جريمه هاش يه طرف. ملت كه هيچي همكاراش هم بر و بر نگاه مي كردن. بعد بلند شده دويد طرف ماشينش و رفت دنبال تاكسي و مسافراش كه اثري ازشون نبود. كلاه پليس وسط خيابون اين ور و اون ور مي شد. تمام اين مدت نامجو داشت تو گوش من مي خوند نگر تا اين شب خونين گذر كرد چه خنجرها كه بر دل ها گذر كرد. بعد يه يارويي اومد نزديك من گفت مردم ديگه اعصاب ندارن. مي خواستم بپرسم «ديگه» اش چي بود ولي حواسم به يه دختره بود كه اونجا وايساده بود مثل من منتظر تاكسي. با هم سوار خطي كردستان شديم. با هم پياده شديم. پشت سر من اومد اومد تا شركت. با هم همكار بوديم. خوب شد چيزي بش نگفتم.

۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

خودآزاری که منم

انگار همین یه مدل بلدم عاشقی کنم:

من به دنیا بی محلی کنم، اون به من

اعتراف

بچه که بودم همیشه موقع انجام کارها، حوری وعده داده شده در بهشت را با مشخصات کامل در نظر می گرفتم. معمولا پسر خوبی بودم.

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

زحمت کشیدن

نمی دونم فعل «زحمت کشیدن» تو زبان های دیگه چه معادلی داره ولی حداقل تو ترجمه حرف های مردمان دیگه ندیده ام که اینقدر که اینجا کاربرد داره اونجا هم استفاده بشه. هر روز تو رادیو و تلویزیون و تو حرف زدن های معمولی می شنویم که «بازیکنان ما زحمت کشیدند و ...» «با تشکر از همکاران عزیزم در بخش های امپکس نودال و خانواده رجبی که زحمت کشیدند و این برنامه را برای شما تهیه کردند» «برای این فیلم از همه فیلم هام بیشتر زحمت کشیدم» «عزیزم برای رسیدن به موفقیت باید زحمت بکشی ...» و هم خانواده های این فعل مثل خاک صحنه خوردن، عرق ریزان روح و از این قبیل. من دو تا مشکل با این جملات دارم. 
یکی این که مگه همکاران / بازیگران / دوستان شما برای کاری که می کنند دستمزد نمی گیرند که راه به راه ازشون تشکر می کنید و می گید زحمت کشیدند؟ 
مسئله دیگه اینه که این جمله معمولا در توجیه شکست ها استفاده می شه. وقتی از کسی انتقاد می کنی در جواب میگه من خیلی برای این کار زحمت کشیدم و هیچ جور زیر بار نمی ره که نتیجه کارش و «زحمتش» بد شده.  انگار مهم اینه که زحمتتتون رو بکشید، اینکه کار عقلانی باشه یا نباشه، از تجربیات زندگی تون بیرون اومده باشه یا نه، راه دست شما باشه یا نباشه مهم نیست. معلومه وقتی چند نفر دارن زور می زنن کاری انجام بشه یه مشکلی تو کار هست، و خوب معلومه من این نکته رو از آدمهای بزرگی یاد گرفتم و کپی رایتش مال اوناست. عباس آقای کیارستمی که به من یاد داد هر جا دیدی داری «زحمت» می کشی برای ساختن چیزی داری اشتباه می ری، و آقای چارلز بوکفسکی که گفته روی سنگ قبرش نوشتند Don't Try. بهتره بذاریم هر چیزی رشد طبیعی اش رو بکنه. باز به قول عباس آقا سادگی ساده نیست.


عکس از عباس کیارستمی

عشق 15 سانتی

می گوید از رگ گردن به شما نزدیک ترم

من که به تو نزدیک ترم

حداقل در رختخواب!