۰۷ اردیبهشت ۱۳۸۹

خرده داستان جنايي



داشتم باش غذا مي خوردم. اون غذاش تموم شده بود و من هنوز فس فس مي كردم. داشت با چنگالش بازي مي كرد. حوصله اش داشت سر مي رفت. چنگالشو كرد تو دلم، دلمو خورد.

۱۲ نظر:

  1. خرده جنایت های زنارستورانی

    پاسخحذف
  2. این منوی کجاست؟ به نظر خوب میاد (آیکون ِ آب دهان سرازیر و گشنمه و اینا....

    پاسخحذف
  3. D: رستوران خطرناكيه من كه نمي آم. آب دهانت واسه خوردن دل مردم سرازير شده؟ اي جنايتكار!

    پاسخحذف
  4. بدجنس منظورم این بود که عکس منو هه بنظر میاد رستوران خوبی باشه همین

    پاسخحذف
  5. آهان. ببخشید من در مورد تو زود قضاوت کردم. یادم رفته بود تو گیاهخواری!

    پاسخحذف
  6. دل در برفت و دلشدگان را خبر نکرد؟!خوب نوشتی.خوشمان آمد.ه

    پاسخحذف
  7. این اولین کامنت تو بود برای نوشته های من و از اینجا بات آشنا شدم مرضیه. ای اینترانوس خدای اینترنت از تو سپاسگزاریم و این بچه رو برای تو قربانی می کنیم. مرضیه بیا جلو!

    پاسخحذف
  8. منو یاد Monster از Lady gaga میندازه!

    I wanna Just Dance
    But he took me home instead
    Uh oh! There was a monster in my bed
    We french kissed on a subway train
    He tore my clothes right off

    "He ate my heart the he ate my brain"
    Uh oh uh oh

    پاسخحذف
  9. اشتباه تایپیمو که نگفتی؟! :پی
    he ate my heart and then he ate my braaaaaaaain

    خیلی دوست دارم این آهنگشو!

    پاسخحذف
  10. نه بابا شبهاتش رو گفتم :)
    مرسي مژگان

    پاسخحذف