صبح با صدای مامانم بیدار شدم که داشت پشت تلفن دوستش رو که به شدت گریه میکرد دلداری میداد. همونطوری که از یک حزبالهی واقعی توقع میره. شهادت رو باید تبریک گفت و ما همیشه منتظر شهادتیم و شهادت هنر مردان خداست. دوستش آروم شد و تلفن رو قطع کرد. مشکی پوشیده بود. نوحهی «ای کشتهی دور از وطن» رو گذاشت سینه زد و گریه کرد. من هم این وسط داشتم نیمرو درست میکردم. پرچم سیاه عزاداریاش رو آورد گفت بزن سردر خونه. منم بالای در نصب کردم. تلویزیون داشت با لحنی حماسی بیانیههای سران مملکت رو پخش میکرد. راستش من عاشق این لحظههای حماسیام. دوست داشتم جای مجریهای اخبار بودم و این آیات قرآن رو میخوندم. الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا. هروقت اینجوری اوضاع هیجانی میشه یاد نرگس دخترعمهام میافتم که موقع دیدن فیلمهای اکشن خیلی هیجانزده میشد و ما هی بش میگفتیم نرگس نترس جلوههای ویژهاس. اونم تا صحنهی هیجانانگیزی میدید میپرید بغل خواهرم و جیغ میزد: «عاطی عاطی جلوههای ویژه»
کجایی تو؟
پاسخحذفکی حرف بزنیم ، کیاناام
سلام کیانا
پاسخحذفتو کجایی بابا
شماره ات رو همینجا بذار یا بم ایمیل بزن
mardegonde@gmail.com
من واقعا وبلاگت رو دوس دارم.. مدتهاس میخونم و حس کردم الان باید بگم اینو.. دمت گرم♥️
پاسخحذفچاکرتم دم تو گرم ♥️♥️
پاسخحذف