۰۱ مرداد ۱۳۹۱

گاهی داخل دریا که ایستادی موج‌هایی از آب گرم به پات می‌خورن، کمی گرم میشی و باز موج بعدی سردت می‌کنن. همونقدر در لحظه همونقدر نامطمئن بین امید و نامیدی‌ شناورم.

۱۹ نظر:

  1. نوشته های ساده و روانت جذاب هستند. از خیلی هاشون شاید هم همه اشون می شود استفاده کرد برای شروع یک داستان. یا فیلم نامه.
    بلاگت رو دوست دارم. فقط ای کاش امیدوار بودی و توو اسم بلاگت این همه غم و ناامیدی نبود(لااقل من این جوری می بینمش).

    پاسخحذف
  2. من می خوام یه چیزی اعتراف کنم !
    اون هم اینکه من عاشقت شدم ،خیلی هم جدی!!!

    پاسخحذف
  3. غلومی . با عشق !مرداد ۰۱, ۱۳۹۱

    سلامن هی مطلع الفجر !
    این باشد برای شروع . تا بعد .
    حالا می بینی !

    پاسخحذف
  4. قم از اون چاله هاس که بنظر دور میاد ولی زرت ادم میفته توش...خطر قم را باید جدی گرفت...

    پاسخحذف
  5. دوست داشتم این یکی رو خیلی.تلخ و ملموس

    پاسخحذف
  6. زیبا نوشتی...

    پاسخحذف
  7. نمیدونم گفتم بت یا نه، ولی هروقت میخوام بیام تو وبلاگت، میرم اول تو وبلاگ قبلیت پست آخر که نوشتی من به اینجا رفتم، روی اینجا کلیک میکنم
    روانی ام الان؟

    پاسخحذف
  8. تو به دلایل متفاوت تری روانی ای رعنا :))

    پاسخحذف
  9. انتظار برای موج بعدی یکم آدمو دلگرم میکنه ؛ نه ؟
    فوق العاده می نویسی :)

    پاسخحذف
  10. من هم همونقدر نامطمئن :(

    پاسخحذف
  11. کی میری سفر دور دنیاتو

    پاسخحذف
  12. بعضی وقتا
    صدا لازمه
    تا اونکه مینویسه
    میگه
    بتونه برسونه به مخاطب
    داستان غم پشت و پس نوشته رو
    وگرنه
    چه بسا
    دریا رو زیبا دید
    و
    گرما رو
    لذت بخش

    پاسخحذف
  13. چرا دیگه نمی نویسی؟ چند بار سر زدم چیز جدیدی ننوشته بودی
    دلم تنگ شده برا نوشته هات
    انگار نسخه مردونه نوشته های خودمه

    پاسخحذف
  14. چرا نمینویسی؟
    بنویس

    پاسخحذف
  15. هر وقت از دریا حرف میزنی یاد "تیم رابینز" میافتم و "رفتن به مکزیکت"

    پاسخحذف
  16. دریا زاده شده تا همین حس را بده انگار...

    پاسخحذف
  17. چرا دیگه نمی نویسی ؟!! من واقعا دلم برای نوشته هات تنگ میشه .

    پاسخحذف
  18. موج گرم به پا و موج سرد به سر ...

    پاسخحذف