گاهی داخل دریا که ایستادی موجهایی از آب گرم به پات میخورن، کمی گرم میشی و باز موج بعدی سردت میکنن. همونقدر در لحظه همونقدر نامطمئن بین امید و نامیدی شناورم.
نوشته های ساده و روانت جذاب هستند. از خیلی هاشون شاید هم همه اشون می شود استفاده کرد برای شروع یک داستان. یا فیلم نامه. بلاگت رو دوست دارم. فقط ای کاش امیدوار بودی و توو اسم بلاگت این همه غم و ناامیدی نبود(لااقل من این جوری می بینمش).
نوشته های ساده و روانت جذاب هستند. از خیلی هاشون شاید هم همه اشون می شود استفاده کرد برای شروع یک داستان. یا فیلم نامه.
پاسخحذفبلاگت رو دوست دارم. فقط ای کاش امیدوار بودی و توو اسم بلاگت این همه غم و ناامیدی نبود(لااقل من این جوری می بینمش).
من می خوام یه چیزی اعتراف کنم !
پاسخحذفاون هم اینکه من عاشقت شدم ،خیلی هم جدی!!!
سلامن هی مطلع الفجر !
پاسخحذفاین باشد برای شروع . تا بعد .
حالا می بینی !
قم از اون چاله هاس که بنظر دور میاد ولی زرت ادم میفته توش...خطر قم را باید جدی گرفت...
پاسخحذفدوست داشتم این یکی رو خیلی.تلخ و ملموس
پاسخحذفزیبا نوشتی...
پاسخحذفنمیدونم گفتم بت یا نه، ولی هروقت میخوام بیام تو وبلاگت، میرم اول تو وبلاگ قبلیت پست آخر که نوشتی من به اینجا رفتم، روی اینجا کلیک میکنم
پاسخحذفروانی ام الان؟
تو به دلایل متفاوت تری روانی ای رعنا :))
پاسخحذفانتظار برای موج بعدی یکم آدمو دلگرم میکنه ؛ نه ؟
پاسخحذففوق العاده می نویسی :)
من هم همونقدر نامطمئن :(
پاسخحذفکی میری سفر دور دنیاتو
پاسخحذفبعضی وقتا
پاسخحذفصدا لازمه
تا اونکه مینویسه
میگه
بتونه برسونه به مخاطب
داستان غم پشت و پس نوشته رو
وگرنه
چه بسا
دریا رو زیبا دید
و
گرما رو
لذت بخش
چرا دیگه نمی نویسی؟ چند بار سر زدم چیز جدیدی ننوشته بودی
پاسخحذفدلم تنگ شده برا نوشته هات
انگار نسخه مردونه نوشته های خودمه
چرا نمینویسی؟
پاسخحذفبنویس
هر وقت از دریا حرف میزنی یاد "تیم رابینز" میافتم و "رفتن به مکزیکت"
پاسخحذفدریا زاده شده تا همین حس را بده انگار...
پاسخحذفچرا دیگه نمی نویسی ؟!! من واقعا دلم برای نوشته هات تنگ میشه .
پاسخحذفموج گرم به پا و موج سرد به سر ...
پاسخحذفakh....
پاسخحذف