۱۱ خرداد ۱۳۹۰

مردم از کار روزانه بر می گردند
آفتاب بر این شهر نفرین شده غروب می کند
قلب زنی امروز از کار ایستاده است

۴ نظر:

  1. نفسم گرفته از صبح ...

    ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش... نمی دونم چرا نمی تونم دل بکنم و بیرون کشم از این ورطه رخت خویش..

    پاسخحذف
  2. نفس نداشته رو خواستن بگیرن که گرفتن . هر روز تنها تر از روز قبلیم .
    نسرین در بند و قلبهای ایستاده . این است روزگار ما .

    پاسخحذف
  3. يک زن نه . دو زن . قلب من هم انگار از کار افتاد اون روز .

    پاسخحذف
  4. و من، که هنوز به تفاوت ها فکر میکنم، و علت این تفاوت ها...

    پاسخحذف