ساعت سه و نیم شب بود. تو خیابون های خلوت نیاوران داشتم راه می رفتم. بالاخره یه تاکسی سرویس پیدا کردم. راننده مرد قدبلند خوش چهره ای بود. حداقل تو تاریک روشن اون وقت شب. راه افتادیم. گفت اشکال نداره سیگار بکشم؟ گفتم نه. گفت ببین از مارلبرو قرمز بلند به چی رسیدیم. تو دستش یه نخ بهمن کوچیک بود. گفتم پس به فروردین کشیدن نرسیدی هنوز. خندید. صدای خیلی خوبی داشت و لهجه آدمی که خارج از ایران زندگی کرده. حرف زدیم حرف زدیم بالاخره گفت. آمریکا بوده و برای بردن پدر و مادرش اومده و هنوز نتونسته راضیشون کنه و دو ماه شده 24 ماه و دپرس شده تو خونه گفته بیاد با ماشین کار کنه. باور کردم؟ آره، همه شو. هیچ کس تو خیابون ها نبود. تک و توک ماشینی. گفت یه زن ژاپنی-کانادایی داشته. ازش جدا شده. نه دقیقن گفت «منو ترک کرد». ساکت شد. روی پل کریمخان بودیم. گفتم «ولی هنوز دوستش داری» به انگلیسی گفت «اولین عشقم بود، اولین مرد زندگیش بودم، مگه میشه فراموشش کنم؟ عاشقشم هنوز» ماشین زیر نورهای زرد خیابون حرکت می کرد. به روبرو نگاه می کردم و رنگ صداش همه چیز رو می گفت. صدا همیشه همه چیزو لو میده. 43 سالش بود. باش دست دادم و پیاده شدم. تا حالا با راننده تاکسی دست نداده بودم. به این فکر می کردم که من که تو 27 سالگی، خاطره ها اینجور درمانده ام کردن، تو میانسالی چطور از پسشون برمیام؟
تو میانسالی خاطرات دور می شن، دیر می شن، کمرنگ، دیگر حسی نمی ماند فقط یک واقعه است
پاسخحذفچرا نوشته هات این جورین؟! ادمو غرق کی کن ،شنا هم بلد نیستیم!
پاسخحذفمنم یه بار با یک راننده تاکسی دست دادم. سرباز بودم. دردم رو می دونست.
پاسخحذفوقتی جلو پادگان پیادم کرد و رفت با خودم گفتم کاش نمی رفت. کاش تو ماشینش می موندم.
سربازی همچین کاری می کنه با آدم
مي دوني خيلي مردي
پاسخحذفمي دوني توي ذهن خيلي از ما شماها قهرمانيد
مي دوني خودم رو مديون شماها مي دونم
مي دنني از اينکه من کمتر از شماها دين ام رو ادا کردم عذاب وجدان دارم
شماها بايد اينا رو بدونيد اگر چه مردم تهران مشغول زندگي شون هستند اما خيلي ها هنوز هم هر روز رو با ياد و آرمان شما مي گذرونند
به ناشناس »
پاسخحذفمن مخلص شمام. مرسی از لطفتتون. به نظرم ادای دین به آزادی خواهی هیچ معیار و واحدی نداره. چه بسا کسی که از لحاظ ذهنی به درک درستی از آزادیخواهی رسیده خیلی بیشتر به این راه کمک کرده تا کسی که صرفا شکنجه دیده.