يك آدمي وجود داره در داخلِ من كه يك چكليست دستش گرفته و در حالات مختلف روحي و جسمي بعضي چيزها رو تست مي كنه و نتيجه رو علامت مي زنه. بي احساس، آرام، منطقي، حتي بي رحم. يكي از كلاس هاي روزنامه نگاري بود -فكر مي كنم فريدون صديقي عزيز- مي گفت خبرنگار حوادث وقتي سر صحنه جرم حاضر ميشه بايد وقتي جاي چاقو در بدن مقتول رو مي بينه انگشتش رو فرو كنه داخل ببينه چند سانت چاقو وارد بدن مقتول شده! حالا همچين كسي.
يكي از كارهايي كه مي كنه اينه كه تو حالت هاي مختلف جسمي - سلامت كامل، دردي كه نفسم رو بريده، اسهال، ضعف، مستي، ملنگي قرص خواب يا هرچي - يقه ام رو مي گيره كه يه چيزي بنويس ببينم. مي نويسم. يقه ام رو ول مي كنه و ميره. بعد يك روزي مثل امروز كه تنها نشستم سراغم مياد و ميگه: ببين چقدر فرق مي كنه. ربطي به اوضاع روحي ات نداره. كاملن جسمانيه. بعد به خودم ميگم زكي! يعني اين همه چس و فيس، اين همه ادا و اطوار، چقدرش به جابجايي هورمون ها و سردي گرمي و اوضاع روده بستگي داره؟ وقتي از احساس حرف مي زنيم از چي حرف مي زنيم؟ دلتنگي از چي تشكيل شده؟
من این آدم و می شناسم. تو منم هست. گاهی حرصم و در میاره. عجب چیزی گفته بوده فریدون صدیقی !
پاسخحذفعالی خیلی خیلی عالی
پاسخحذف