ديديد اين زن و شوهرهايي كه از هم جدا مي شن تا يه مدتي كليد خونه هنوز دست دختره مي مونه. بعد پسره نمي دونه ازش بگيره يا نه؟ كه يه روزايي رو تو ذهنت مي سازي از آينده كه داري زندگي ات رو مي كني و يه باره در باز مي شه و دختره سرش رو مي ندازه پايين ميره يه چيزي كه جا گذاشته برمي داره و محل سگم بت نمي ذاره و ميره و ريده مي شه به سه ماه ريكاوري ات. و از اون ور يه شب، فقط تصور يه شب كه يه نفر در مي زنه و مي بيني كنار در تكيه داده و آروم مي گه تنهايي؟ و تو مي ري كنار كه بياد تو، نمي ذاره اون كليد لعنتي رو ازش پس بگيري. حتي اگه خودش بخواد. حتي اگه خيال اون شب از ناممكن هم احمقانه ترباشه.
حالا كليد حال من حس من روز و شب من دست يه نفره نمي دونم چه گهي بخورم. كافيه نود درجه بچرخونش و زير و روت كنه. خسته شدم. نه مي تونم بگم عزيز من براي هميشه بي خيال من شو نه مي تونم اينجوري ادامه بدم.
خوب اين ضعفه؟ دوست داشتنه؟ چه كوفتيه؟ اصلا انگار دوست داري بزنه تو سرت! فكر كنم آدما از همين جا فتيش مياد سراغشون! كه بياد زندگي ات رو به هم بريزه و بره، تازه درو پشت سرش نبنده و تو زبون تو اون دهن كوفتي ات نچرخه كه: پدرسگ حداقل درو ببند.
پ ن: دارم اعتراف مي كنم.شايد روزي آني هال خودم رو ساختم. از همين ها. از همين پستي هاي روحم.
میگم خب با این توضیحات چه اصراریه که جدا شن؟!
پاسخ دادنحذفمیتونی تو گودر جواب بدی :دی
بعضي وقتا بايد بي رحم باشي هم با خودت هم با اوني كه كليدت دستشه!كليد رو ازش بگير!رو در خونه ات هم يه چشمي بذار كه اگه اون زنگ زد در رو باز نكني!اگه نمي توني اين كارا رو انجام بدي يعني اين كه اگه كليد اون آدمه هم دست تو بود تو هم همين كار رو مي كردي!بي هوا مي رفتي تو خونه اش!يعني اين كه يه قسمت وجودت نمي خواد از اون آدمه عبور كنه!
پاسخ دادنحذفچقدر سخته...
پاسخ دادنحذفولی به نظرم بهتره کلیدو بگیری
و برای همیشه تموم شه
تا با اومدنش پروسه بدبختی هات شروع نشه...
اصلا چرا هی خودتو رو در روش قرار میدی؟چرا به این فکر می کنی که ازش کلیدو بگیری یا نه؟چرا میخوای اونو کنترل کنی؟تو فقط مسئول خودت و در خونه خودتی.قفل را عوض کن.
پاسخ دادنحذفمرضیه می دونی کلماتت چکار می کنند. خودت می دونی...
پاسخ دادنحذفاينو گفتم چون منم يه جورايي اين برنامه را طي كردم . تا مدتهاخاطرات و يادگارهايي به خودم بسته بودم كه مثل يه وزنه سنگين منو به ته چاه غم و افسردگي مي كشيد. حاضر نبودم اين وزنه رو باز كنم. هنوزم يه وقتايي اين اتفاق برام ميافته.
پاسخ دادنحذفامروز داشتم فكر مي كردم كه من اگه جدا بشم حتما خونه مو عوض مي كنم!ميرم يه جايي كه اون ندونه!نشناسه!ميرم بروكسل!
پاسخ دادنحذفهاها! باحال بود. خوب میشی نگران نباش! یک روزی "اون" کلید رو میندازه تو جوب تو هم یادت میره اصلا کلیدی دستش داشتی . "خودش" ولی یادت نمیره. مثلا برای من هیچ وقت. تو رو نمی دونم، شاید کلا یادت بره. اصلا این جوری بهتره!
پاسخ دادنحذفمگه اينكه مغزم آسيب جدي ببينه مثلا با بيل خاموشم كنن! نه يادم نمي ره.
پاسخ دادنحذفما یه پست جدید میخوایم!
پاسخ دادنحذفشما جون بخواه!
پاسخ دادنحذفراست میگی این بهترین راهه. باید یه باره گند بزنم به همه چیز. مرسی رفیق کامنت خیلی خوبی بود.
پاسخ دادنحذفمن هم 3 ساله که دچار همین آوارگی ام...همون احتمال نزدیک به صفر احمقانه هنوز تو جونم وول میزنه.
پاسخ دادنحذفقبول دارم ولي نمي شه كلا گفت دوست داشتن توهم ناشي از عادته چون اوايل كه با كسي آشنا ميشي و حس خوبي بش داري هنوز بش عادت نكردي كه.
پاسخ دادنحذفمن برم دنبالش؟ اون نمي خواد ديگه وگرنه من كه دوستش دارم و دنبالش هم رفتم ولي...
پاسخ دادنحذفنمیدونم! من که نمیدونم اونطرف چه خبر بوده!! خواستم فقط جمله قصارمو تکمیل کنم!! ;)
پاسخ دادنحذفهرچی اینجا تیک میذارم که: نظرات بعدی را به mojgan1987@gmail.com ایمیل کنید، نمیفهمه، اه!
شايد مشكل از تنظيمات وبلاگ باشه. درستش مي كنم. ممنون از جمله قصارت! ;)
پاسخ دادنحذفآها، درست شد.
پاسخ دادنحذفخواهش میکنم!! :دی