۲۴ اسفند ۱۳۸۸

عروسی





 منو رو دست گرفته بودن، می انداختن بالا و می گرفتن. تا حالا تو فامیل ما کسی با همچین دختر خوشگل و پولداری ازدواج نکرده بود. بچه ها می گفتن از کون آوردی. هر بار می نداختن بالا و پایین می اومدم یکیشونو می دیدم. بالا ... پایین ... مهدی موش ... بالا ... پایین ... رضا بزغاله .... بالا ... پایین ... احمد نون خشک ... بالا ... زنم دامنشو زد بالا پاشو بخارونه ... پایین ... با کون خوردم کف قطار. همه بیدار شدن الا مهدی موش. لگن خاصره ام شکسته بود. اراک رسیدیم با آمبولانس برگشتم. سربازی فعلن مالیده بود. بچه ها می گفتن از کون آوردی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر