۲۴ اسفند ۱۳۸۸

ماه



باز خیال برم داشته بود که نیل آرمسترانگ ام، تو سفینه ام و دارم به ماه نزدیک می شم و لحظات آخره که برسم. سر سفره بودم. مامانم گفت شنیدی؟ گفتم چیو؟ گفت اخبار گفت روز تولدت عطارد مسیرشو عوض می کنه. گفتم اوهوم. یه کم ساکت بود گفت یه سال بچه بودی وضعمون خوب نبود تولد تو و حامدو یکی کرده بودم. برف تا زانو رسیده بود، گردنبندمو فروختم براتون کیک تولد خریدم با بقیه اش یه گوشواره کوچیک خریدم. از آپولو 11 به زمین اعلام کردم ما بر می گردیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر