تا حالا به مقتول ها فكر كرديد؟ نه اونايي كه اتفاقي كشته مي شن و اينا. اونايي كه قاتل با تصميم قبلي و با اراده خودش بياد و بكشتش. يعني يه نفر ديگه رو به اونجا برسونن كه از زندگي اش بگذره و بياد بزنه ناكارش كنه. يعني دنياي دور و برش رو به عكس العمل وادار كنه. كه انقدري زندگي رو جدي بگيره كه باعث تنفر ديگران بشه. براي خودش هنريه. افسرده ها هيچ وقت كشته نمي شن.
ینی چه کردن که آدمُ به مرز جنون رسوندن؟ شایدم آدما کمطاقت شدن...
پاسخ دادنحذفاين كه هميشه بوده
پاسخ دادنحذفاين ازاون ايده هاي سرخپوستي منحصر به فردت بودا!در مورد خط آخر فكر كنم اغراق شده! شايد نميدونم!
پاسخ دادنحذفخیلی خوب بود. هی هرروز وبلاگت به نظرم عمیق تر میاد. داری نزدیک میشی به اون قرار پنجاه سالگیمون. درست یادم مونده راستی؟
پاسخ دادنحذفآره رعنا جان ولي قرارمون اين بود كه من فيلمساز بشم تو نويسنده!
پاسخ دادنحذفكامنت رعنا رو هم به شدت تأييد ميكنم، إنقد عميق شده كه فكر كنم ديگه اينجا جاى من نيست! ؛)
پاسخ دادنحذفمن وقتی برم تو یه کاراکتر و حس بگیرم
پاسخ دادنحذفدیگه در نمیام
آره خوبه... واسه هنر خودمو فدا می کنم
:)) من و تو نداره که
پاسخ دادنحذف;)
چقدر خوب گفتی!
پاسخ دادنحذفاما آدمهای خیلی کمی پیدا میشن که اینقد قدرت داشته باشن.
كجايي ؟! مقتول نشده باشي به سلامتي؟!
پاسخ دادنحذفسلام. نه متاسفانه زنده ام!
پاسخ دادنحذفافسرده ها هیج وقت کشته نمیشن اما شاید قاتل های خونسردی از آب در بیان
پاسخ دادنحذف